hc8meifmdc|2010A6132836|BehboudFroshgahWebSite|tblnews|Text_News|0xfdff35ec01000000ce01000001000b00
جایگاه سیاست در اندیشه شیخ بهایى
تاریخ دریافت: 24/11/
80تاریخ تأیید: 20/4/81
ابوالفضل سلطانمحمدى(1)
مقاله حاضر به تحلیل و بررسى برخى از مؤلفههاى سیاست
از نگاه شیخ بهایى مىپردازد. وى با تأکید بر ویژگى مدنى الطبع بودن انسان، نهاد
حکومت را از ضروریّات سیاسى جامعه دانسته و بحث از انواع حکومت، شرایط و وظایف
حاکمان را بر آن مبتنى مىسازد. مسأله حاکمان جائر، سبب گردیده تا وى درباره
مباحثى، چون مفهوم عدالت، مفهوم طاغوت، اعانت ظالمان، معاشرت ظالمان، قرب شاهان و
عدم مشروعیت آنان به اظهار نظر بپردازد.
واژههاى کلیدى: ضرورت حکومت، انواع حکومت، نظارت اجتماعى، شیخ بهایى.
مقدمه
بهاء الدین محمد عاملى (953 ـ 1030 ق) معروف به شیخ
بهایى از معدود فقهاى دوره صفویه است که اندیشه سیاسىاش تحت الشعاع زندگى او، هم
از لحاظ کمى و حجم مطالب و هم از لحاظ تأثیر پذیرى از شرایط و اوضاع زمانه، قرار
دارد. شیخ بهایى از ابتداى مهاجرت به ایران در سال 966 با فعالیتهاى سیاسى آشنا
گردید؛ حضور فعال شیخ حسین بن عبدالصمد، پدر شیخ بهایى، در دستگاه سیاسى و تصدى
منصب سیاسى، مذهبى «شیخ الاسلامى» قزوین پایتخت شاه طهماسب اول و سپس مشهد و هرات
از عوامل مؤثر در شکلگیرى زندگى سیاسى بهایى بوده است. شیخ بهایى خود نیز سالیان
متمادى منصب شیخ الاسلامى اصفهان را در سلطنت شاه عباس اول بر عهده داشت.
حیات سیاسى شیخ با مسافرت به خارج از ایران دچار فترت
گردید و به مدت چند سال از مناصب دنیایى کناره گرفت، ولى باز گشت مجدد او به ایران
و حضور دوباره در عرصه سیاست و برقرارى روابط صمیمى با شاه صفوى از نقاط عطف در
زندگى سیاسى او به شمار مىرود. به نظر مىآید مهمترین عامل بازگشت مجدد شیخ
بهایى به صحنه سیاسى ایران، سوانحى است که در سفرهاى خارجى با آنها مواجه گردید؛
از جمله مىتوان به تنگناهاى شدید شیعیان در قلمرو حکومت عثمانى به ویژه
اندیشمندان شیعى، مجبور شدن شیخ به تقیه در عقاید شیعى در مصر و شامات، احتراز از
معرفى خود به اسم و رسم واقعى، استفاده از لباس جهانگردان و زى درویشان براى مصون
ماندن از اذیت و آزار مخالفان، اشاره کرد. این تجربههاى تلخ، ضرورت و اهمیت وجود
دولت مقتدر شیعى در ایران را که حامى مذهب تشیع و عالمان شیعى بود بیش از پیش براى
وى آشکار ساخت؛ از این رو بهایى پس از باز گشت به ایران، با وجود ناخرسندى از
تقرّب به شاهان، در حمایت و تقویت دولت صفوى کوشید و على رغم فقدان مشروعیت سیاسى
سلاطین صفوى در اندیشه سیاسى او، دغدغه اصلى شیخ تأیید و مقبول نشان دادن حکومت
موجود و تقویت اقتدار سیاسى شاهان صفوى در برابر حکومتهاى مجاور و معاصر بود.1
با عنایت به این نکته اساسى که اندیشه سیاسى شیخ بهایى
تحت الشعاع رفتار سیاسى او بوده و نیز با توجه به محدودیت و خلئى که در ارائه
مباحث سیاسى در آثار شیخ به چشم مىخورد، چند مقوله سیاسى از دیدگاه وى در قالب
عناوینى از قبیل ضرورت حکومت، انواع حکومت، شرایط و اوصاف حاکمان، اعانت ظالمان،
معاشرت با حاکم جائر و عدم مشروعیت سیاسى شاهان صفوى، در این نوشتار مورد مطالعه و
بررسى قرار مىگیرد.2
ضرورت حکومت
شیخ بهایى با عبارت «الملک للرعیّة کالروح للجسد و
کالرأس للبدن»،3 منزلت حکومت و جایگاه حاکم در جامعه بشرى را نسبت به رعیت مانند
منزلت روح براى جسد و سر به بدن دانسته است؛ همان گونه که حیات جسم بدون روح امرى
ناممکن است، حیات و نظم اجتماعى نیز بدون وجود و حضور شهریار امکانناپذیر است. در
این تمثیل سیاسى وجود زمامدار از مهمترین ارکان جامعه معرفى شده و از طرفى نشان
دهنده شدت ارتباط سایر اجزا و عناصر جامعه با این عنصر اساسى است.
نگاه شیخ بهایى به این مسأله از جایگاه امامت نیز قابل
توجه است؛ همان طور که مىدانیم یکى از اصول مسلم کلام شیعى، انقطاع ناپذیرى امامت
و زعامت دینى و دنیوى امت در تمام اعصار و امصار است. شیخ در اثبات این اصل به
روایاتى نظیر «لاتخلو الأرض من قائم لله بحجة إمّا ظاهر مشهود أو خائف مغمور»
استناد کرده است. وى در شرح این حدیث، براى «حجت ظاهر و مشهود» به امامت حضرت على
علیهالسلام در ایام خلافتش مثال مىزند و براى «حجت خائف و مغمور» یعنى امام
مستتر و غیر متظاهر بالدعوى، امامت ایشان در ایام خلافت خلفاى سهگانه را شاهد
مىآورد. همچنین امامت یازده امام بعدى را از نوع امامت دوم معرفى مىکند.4
وى در توضیح بیشتر این معنا به حدیث مشهور پیامبر
صلىاللهعلیهوآله : «من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» تمسک جسته و
معتقد است ظاهر این حدیث عقیده امامیه را اثبات مىکند که امام زمان در عصر غیبت،
حضرت مهدى(عج) است. بهایى به تفصیل ایرادهاى اهل سنّت در خصوص این حدیث را نقل
مىکند و به آنها پاسخ مىدهد. آنچه در این گفتوگوى علمى جلب توجه مىکند، پاسخ
شیخ بهایى به برداشت ناصواب اهل سنت از این روایت است، زیرا آنان معتقدند مراد از
امام زمان، صاحبان شوکت و پادشاهان دنیا هستند، خواه عالم باشند یا جاهل و خواه
عادل باشند یا فاسق. او در نقد این دیدگاه مىگوید: اگر مراد از امام زمان، صاحبان
شوکت و ملوک دنیا بدون رعایت شرایط امامت و رهبرى باشند چه فایدهاى بر شناخت
انسان نادان و فاسق مترتب است تا اگر کسى او را نشناخت و مرد به دین جاهلیت از
دنیا رفته باشد.5
از عبارات فوق به خوبى استفاده مىشود که اولاً، خلافت
ظاهرى و ریاست دنیوى بخشى از امامت عامه است؛ ثانیا، حکومت و زعامت دینى و سیاسى
جامعه بشرى از ضروریات مستمر، همیشگى و انکارناپذیر است، زیرا امامت اثبات شده در
حدیث فوق براى تمام بشر است نه تنها براى طایفه امامیه؛ به علاوه، زعامت دینى و
سیاسى اختصاص به زمان خاصى ندارد، بلکه شامل تمام دورانها مىشود؛ ثالثا، علم و
عدالت دو شرط اساسى از شرایط و صفات امام و حاکم اسلامى است که به آن اشاره خواهیم
کرد.
انواع حکومت
تاریخ سیاسى تشیع به دو مقطع اساسى عصر حضور و عصر
غیبت تقسیم مىشود. حکومت در عصر حضور حق مسلم پیامبر صلىاللهعلیهوآله ،
امامان معصوم علیهمالسلام یا نواب خاص ایشان است و هر حکومتى که مأذون از معصوم
نباشد حکومت جور محسوب مىشود. در عصر غیبت، على رغم ارائه نظریات مختلف درباره
نوع حکومت مشروع و شرایط حاکمان سیاسى، کاملترین و پیشرفتهترین نظریه مطرح شده،
نظریه ولایت فقیه است که به نوعى ادامه حکومت امام معصوم علیهالسلام در عصر غیبت
تلقى گردیده و مصداق حکومت عدل در قالب آن تحقق مىیابد.
در بررسى اندیشه سیاسى شیخ بهایى، آنچه به وضوح مشاهده
مىشود عدم تعرض وى به مسأله حکومت و حاکمیت مشروع در عصر غیبت است؛ از این رو بحث
ولایت فقیه در آثارش مسکوت مانده است.
آنچه درباره حکومت عدل مىتوان از آراى سیاسى شیخ
استفاده کرد این است که وى حکومت ائمه معصومین علیهمالسلام را در عصر غیبت همانند
عصر حضور مستمر مىداند، ولى به دلیل خایف و مستور بودن امام عصر(عج) که نتیجه
تغییر و تحولات سیاسى اجتماعى تاریخ اسلام بعد از پیامبر صلىاللهعلیهوآله است،
خلافت ظاهرى آن حضرت امکانپذیر نیست.6 اما این که در شرایط بحرانى و غیرطبیعى، راه
حل ممکن چیست و حکومت مطلوب کدام است، شیخ درباره آن سخنى نگفته و همچنین درباره
شرایط و صفات حاکم اسلامى نیز سکوت کرده است. البته در این خصوص به نکات بسیار
کوتاهى اشاره شده که ذکر خواهیم کرد.
نظر بهاء الدین عاملى در رد مشروعیت حکومت جائر این
است که یکى از اهداف غایى تشکیل حکومت، جلوگیرى از ظلم و ستم بر مردم و به تعبیرى
تأمین عدالت اجتماعى است. به اعتقاد وى، حاکم جور همانند گرگ درندهاى است که به
جاى شبان بر رمه گوسفندان مسلط شده باشد وى در ردّ پیشوایى حکومت جائر مىنویسد:
ستمگر هیچگاه شایستگى پیشوایى مردم را ندارد، و چگونه
ممکن است ظالم را براى امامت مردم انتخاب کنند، با آن که انتخاب امام از آن نقطه
نظر است که از ستمگرى جلوگیرى کند، و کسى که خود ستمگر است در صورتى که امور
پیشوایى مردم را به عهده بگیرد، همانند مثل معروف است که مىگویند کسى که گرگ را
شبان گوسفندان قرار دهد به رمه خود ستم کرده است.7
به نظر مىرسد علت عمده روى گردانى شیخ از پرداختن به
جنبه اثباتى مباحث سیاسى مانند ماهیت حکومت، اهداف حکومت، حکومت مشروع در عصر
غیبت، ولایت فقیه، شرایط و صفات حاکم اسلامى، اختیارات ولى فقیه و روابط متقابل
حاکم و مردم، و در مقابل طرح مباحث سیاسى از جنبه سلبى آن مانند حرمت اعانت ظالم و
مذمت قرب شاهان، همانا ابتلاى جوامع اسلامى به حکومتهاى استبدادى و نظام شاهنشاهى
است، و چون افق روشنى از تحقق حکومت عدل اسلامى به دست نایبان عام امام معصوم
برایش قابل تصور نبود، از این رو ایشان از نظریهپردازى و بحث تفصیلى در این مباحث
اساسى خود دارى کرده و تلاش علمى و عملىاش را به تبیین و اصلاح وضع موجود مصروف
کرده است.
حکومت جور
همان طورى که بیان شد، از دیدگاه فقه سیاسى شیعه،
حاکمانى که مأذون و منصوب از جانب خدا و رسول و امام معصوم علیهالسلام یا نایبان
ایشان نباشند حاکم جور محسوب مىشوند و اعانت به ایشان و همکارى با آنها حرام و
مصداق نهى آیه «ولاترکنوا الى الذین ظلموا...»8 مىباشد. این واقعیت دینى و نیز
گرفتارى مسلمانان عصر شیخ به حاکمان جائر سبب گردیده تا وى درباره مباحثى نظیر
مفهوم طاغوت، اعانت ظالم، معاشرت ظالمان، قرب شاهان و عدم مشروعیت دینى و سیاسى
شاهان به اظهار نظر بپردازد.
در ذیل آرا و دیدگاههاى شیخ بهایى را در خصوص مسائل
یاد شده مورد بررسى قرار مىدهیم.
1. مفهوم طاغوت: این مفهوم از مفاهیم مهم فقه سیاسى
است که در بحث از حکومت جور به آن مىپردازند. در آیات و روایات از اطاعت اهل
معاصى نهى شده و اطاعت از آنها را عبادت طاغوت تلقى کرده است. از نظر بهایى، مفهوم
طاغوت مصادیقى دارد که عبارت است از: کاهن، شیطان، بت، هر سرکرده ضلالت و گمراهى،
هر آنچه مانع پرستش خداوند گردد و نیز هر معبودى به جز خداوند متعال.9 آنچه در این
تعریف جلب توجه مىکند اطلاق و تطبیق طاغوت بر رؤسا و سرگردگان ضلالت و گمراهى است
که شامل حکام جور نیز مىشود.
وى در پاسخ از این شبهه که اطلاق عبادت بر اطاعت از
اهل معصیت، اطلاق مجازى و مسامحى است مىگوید: این تصور صحیحى نیست، بلکه اطاعت
اهل معصیت در حقیقت عبادت آنهاست، زیرا عبادت جز خضوع و تذلل و اطاعت و انقیاد
نیست؛ از این رو خداوند پیروى از هواى نفس را عبادت هواى نفس دانسته و فرموده است:
«أفرأیت من اتخذ إلهه هواه» و نیز اطاعت شیطان را عبادت او معرفى کرده و فرموده
است: «ألم أعهد إلیکم یا بنى آدم أن لاتعبدوا الشیطان». وى سپس در تأیید این
برداشت، روایاتى را درباره مصادیق طاغوت ذکر کرده است. در پایان نتیجهاى که شیخ
از شرح این احادیث به دست داده، این است که دورى از اهل معاصى و بلد معصیت لازم و
واجب است و الا شریک در جرم و عذاب آنها خواهد بود، هر چند در عمل و رفتار همانند
آنان نباشد. او لزوم مهاجرت از بلد اهل معصیت را با آیه «ألم تکن أرض اللّه واسعة
فتهاجروا فیها؛ مگر سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید»10 تأیید کرده است.11
در تطبیق مفهوم طاغوت بر مورد بحث باید گفت حاکمى که
منصوب از جانب خدا و رسول و امام یا نایب او نباشد و نیز فاقد شرط عدالت و تقوا
بوده و مرتکب معاصى گردد و از طرفى اطاعت خود را لازم و واجب بداند، از مصادیق
قطعى مفهوم طاغوت محسوب مىشود. در ادبیات دینى و اندیشه مذهبى، متبادر از لفظ
طاغوت، حکام جور است. با این توضیح صدق عنوان طاغوت بر شاهان معاصر این اندیشمند
بعید به نظر نمىرسد.
بر اساس این مفروض که شاهان معاصر شیخ، حاکمان جور
تلقى مىشدند و نیز تعریفى که شیخ از مفهوم طاغوت در عرف دینى ارائه مىدهد، تبیین
عمل سیاسى و توجیه همکارى وى با دستگاه صفوى امکانپذیر است.
2. حرمت اعانت ظالم: حرمت اعانت و کمک به ظالم در ظلم
از مسلمات فقه شیعه است و همین اصل باعث شده که غالبا عالمان شیعى از حکومتهاى
مسلمان که فاقد مشروعیت دینى و مصداق حاکم جور بودند کناره بگیرند، هر چند این اصل
فقهى نیز همانند سایر قواعد فقهى به وسیله عناوین و احکام ثانویه قابل تخصیص است.
شیخ بهایى در کتاب اربعین در خصوص این مسأله به تفصیل
بحث کرده است. او در این باره حدیثى را نقل کرده و در ذیل آن فتواى صریح و قاطعانه
خود را در مورد معاشرت و همکارى با ظالمان بیان کرده است. این حدیث درباره جوان یا
جوانمردى است که از نویسندگان دیوان بنىامّیه بوده و از این راه اموال فراوانى را
به دست آورده بود. او حکم این اموال را از امام صادق علیهالسلام جویا مىشود و
امام در پاسخ این شخص به دو نکته مهم اشاره مىکند:
نخست، تأثیر و نقش کمک مردم در غصب خلافت ائمه اطهار
علیهمالسلام توسط بنى امیه:
لولا ان بنىأمیّه وجدوا من یکتب لهم و یجبى لهم
الفىء و یقاتل عنهم و یشهد جماعتهم لماسلبوا حقّنا و لوترکهم الناس و ما فی
أیدیهم ما وجدوا شیئا إلاّ ما قد وقع فی أیدیهم؛ اگر بنى امیه نویسندگانى
نمىیافتند، و اگر نبود افرادى که مالیات و خراج براى آنان جمع آورى کنند و در
رکاب آنان جنگ کنند یا در نماز جمعه و جماعت آنان شرکت نمایند، آنان هرگز
نمىتوانستند حقوق ما را سلب کنند و اگر مردم آنها را به حال خود وا مىگذاشتند و
کمک نمىکردند ایشان غیر از آنچه که در دستشان قرار مىگرفت مالک چیز دیگر نمىشدند.
نکته دیگر این که امام علیهالسلام راه خلاصى او از
این ورطه عظیم را در باز گرداندن آن اموال به صاحبان اصلى یا صدقه دادن از طرف
آنها بیان فرموده است.
شیخ در شرح این حدیث تصریح مىکند که اعانت ظالمان
حرام است، هر چند اعانت ایشان در امور مباح و حلال باشد.12
بهایى در تأیید نظر خود مبنى بر حرمت کمک به ظالم حتى
در امور مباح و حلال به حدیث دیگرى از امام صادق علیهالسلام استناد مىکند که در
آن یکى از اصحاب از امام سؤال کرد: گاهى براى برخى از ما (شیعیان) گرفتارى و
ناراحتى پیش مىآید پس به کار ساختمانى یا کشاورزى یا اصلاح ابزار مربوط به آن
دعوت مىشویم در این باره چه مىفرمایید؟ امام فرمودند:
دوست ندارم یک گره به ریسمان آنان بزنم، یا سرمشکى
براى آنان ببندم، در صورتى که در مقابل آن کار تمام آنچه بین سنگلاخ است «یعنى
حدود شهر مدینه» مال من باشد، و تمام شهر را به من ببخشند خشنود نمىگردم، بلکه به
کشیدن سیاهى در نوک قلم تن نمىدهم، آنان که اطاعت و یارى ایشان را مىکنند در روز
قیامت در سراپرده آتشین اقامت خواهند گزید تا وقتى که خداوند بین بندگان حکم
کند.13
شیخ با تمسک به روایت دیگرى از امام صادق، اعانت ظالم
را حتى در امور مستحب مانند «ساختن مسجد» نیز حرام مىداند.14
او با آوردن حدیثى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله
درباره عذاب نگهبانان و محافظان فرمانبر سلطان جائر مىگوید: چنین احادیث عامى که
از کمک به ظالم در حرام و مباح و حتى امور مستحبه مانند «ساختن مساجد» منع مىکند فراوان
است و منحصر به یکى دو مورد نیست. وى این نظریه را با استناد به آیه «و بر ظالمان
تکیه ننمایید که موجب مىشود آتش شما را فراگیرد»15 تأیید مىکند.16
شیخ بهایى در نقد نظر برخى از فقها که حرمت اعانت ظالم
را به امور حرام اختصاص دادهاند و اعانت ستمگران را براى کسب مال، از طریق خیاطى
لباس و ساختن منازل آنها حرام ندانستهاند، مىگوید: اگر اجماعى بر این فتوا قائم
شود سخنى در آن نیست و گرنه این تفصیل خدشهپذیر است، زیرا نصوص عام و مطلق
فراوانى در این باره وارد شده است.
شیخ در ردّ فتواى مشهور که در اعانت ظالمان قائل به
تفصیل شدهاند استدلال مىکند که اگر حرمت اعانت ظالم مختص به امور حرام باشد
تخصیص این حرمت به ظالمان لغو خواهد بود، زیرا اعانت هر کسى در کار حرام، حرام
است، مرتکب حرام خواه ظالم باشد یا نباشد؛ به علاوه حرام فى نفسه حرام است، خواه
مقارن با عنوان اعانت ظالم باشد یا مقارن با آن نباشد.17
شیخ بهایى از فتواى علامه حلى در تذکره اظهار شگفتى
کرده که چگونه حرمت اعانت ظالم را مختص به امور محرمه کرده و حال آن که وى در مقام
استدلال به روایات عام و مطلق تمسک کرده است؛18 البته اگر ترک کمک به ظالم در
کارهاى مباح موجب عسر و حرج در زندگى مردم گردد از باب حکم ثانوى ضرورت و قاعده
لاحرج همانند اکل میته در حد نیاز مجاز خواهد بود، ولى شیخ در این جا در صدد بیان
حکم اولى موضوع است.
مفهوم اعانت ظالم: از نکات جالب توجه در کلام شیخ،
تفسیر مفهوم اعانت ظالم است. او تشخیص مفهوم اعانت و موارد و مصادیق آن را به عرف
ارجاع داده و مىگوید: مرجع شناخت اعانت ظالم، عرف است، از این رو هر آنچه را که
عرف مصداق اعانت ظالم بداند حرام است. وى در این خصوص لطیفهاى از بزرگان نقل کرده
است که خیاطى از بزرگى سؤال کرد که من خیاط سلطان هستم و لباس او را خیاطت مىکنم
با این وصف آیا مرا از اعوان ظالمان مىدانى؟ او پاسخ داد: آن که جزء اعوان ظالمان
به حساب مىآید کسى است که به تو سوزن و نخ مىفروشد و اما تو خود از شمار ظالمان
هستى نه از یاوران آنها.19
هر چند شیخ بهایى سخن این بزرگوار را حمل بر مبالغه در
احتراز و دورى از ظالمان مىکند، لیکن در نهایت امر وارد شدن در این امور مشتبه را
بسیار سخت و مشکل مىداند و مىنویسد:
ظاهر آن است که این سخن حمل بر نهایت مبالغه در احتراز
از ستمگران و اجتناب از پذیرفتن شغل از سوى آنان مىباشد و گر نه امر بسیار مشکل
است. از خداوند متعال عصمت و توفیق مسألت داریم.20
نکته قابل تأمل دیگر این که بهایى در تشخیص مفهوم
اعانت، آن را به عرف ارجاع داد و بدین صورت مفهوم اعانت را محدود و مقیّد به چیزى
نساخت؛ لیکن درباره مفهوم ظالم هیچگونه توضیحى نداده و مصداقى براى آن بیان نکرده
است. هر چند در روایات یاد شده مصداق ظالم روشن است، زیرا مقصود از ظالمان خلفاى
بنى امیه بوده و نیز موضوع حکایتى که نقل کرده سلطان جائر است؛ اما با این وجود از
عبارات فوق نظر صریح او درباره حکام سیاسى در عصر غیبت و نیز سلاطین معاصر او
استفاده نمىشود. به دیگر سخن، شیخ در این اثر حدیثى خود تنها حکم مسأله مورد بحث
یعنى حرمت اعانت ظالم را بیان کرده است، ولى به بیان موضوع این مسأله که آیا
حاکمان در عصر غیبت یعنى «پادشاهان» مصداق ظالم هستند یا نه، نپرداخته است.
3. معاشرت با حاکم جائر: شیخ بهایى در مثنوىها و دیگر
آثار خود مکرر از قرب شاهان و مناصب دنیایى نکوهش کرده و همان گونه که خود قلبا از
آن گریزان بوده، دیگران را نیز از دنیاطلبى، ریاستطلبى و معاشرت پادشاهان پرهیز
داده است.
«مثنوى نان و حلوا» از جمله آثار نادر شیخ است که
درباره این مسأله بیشتر گفتوگو مىکند. از آن جا که بهایى این مثنوى را در سفر حج
و فارغ از ملاحظات سیاسى و به دور از قلمرو شاهان صفوى سروده، با صراحت بیشترى
دیدگاه خود را درباره این مسأله که خود زمانى مبتلا به آن بوده مطرح کرده است که
به نظر مىآید شیخ بهایى در این مثنوى پیش از هر چیزى ناخرسندى عمیق خود را از قرب
شاهان ابراز کرده است و پیامدها و آثار زیانبار قرب شاهان را متذکر شده و فریفته
شدن برخى از عالمان دین به مقامهاى پست دنیایى و نیز شیفتگى مبتلایان به این آفت
عظیم را در قالب نظم ترسیم و تصویر نموده است:
نان و حلو چیست دانى اى پسر
|
قرب شاهانست زین قرب الحذر
|
مىبرد هوش از سر و از دل قرار
|
الفرار از قرب شاهان الفرار
|
فرّخ آن کو رخش همّت بتاخت
|
کام از این حلوا و نان شیرین نساخت
|
حیف باشد از تو اى صاحب سلوک
|
کاین همه نازى به تعظیم ملوک
|
قرب شاهان آفت جان تو شد
|
پاى بند راه ایمان تو شد
|
جرعهاى از نهر قرآن نوش کن
|
آیه «لاترکنوا» را گوش کن21
|
بخش دیگر از مضامین این اشعار مشتمل بر نگرانى و
ناخرسندى شیخ بهایى از دلباختگى برخى از صاحبان علم به معاشرت با شاهان و رفتار
تحقیرآمیز آنان در حضور شاهان است:
لذت تخصیص او وقت خطاب
|
آن کند که ناید از صد خم شراب
|
هر زمان که شاه گوید شیخنا
|
شیخنا مدهوش گردد زین ندا
|
مست و مدهوش از خطاب شه شود
|
هر دمى در پیش شه سجده رود
|
مىپرستد گوئیا او شاه را
|
هیچ نارد یاد آن، الله را
|
الله الله این چه اسلامست و دین
|
شه که باشد این برب العالمین22
|
البته در مورد شیخ عکس رفتار مزبور صادق بوده، یعنى
شاه صفوى او را تکریم و احترام مىکرده است.
همچنین در این مثنوى، گفت و گوى جوانى که خدمتکار شاه
بود با عابدى که از معاشرت شاه اجتناب مىکرد از حکایات عبرتانگیز است که ذکر آن
در این مثنوى نشان دهنده دیدگاه واقعى و عقیده باطنى شیخ درباره این مسأله
مىباشد. در این حکایت، جوانى که به خدمت شاه در آمده بود، عابد و زندگى بى پیرایه
او را که گاه از فرط گرسنگى علف بیابان غذایش بود به چشم حقارت نگریسته و زبان به
سرزنش او گشاده و مىگفت:
گر چه من بودى تو خدمتکار شاه
|
در علف خوردن نمىگشتى تباه
|
عابد هوشمند نیز در پاسخ این جوان به باد رفتن بهار
عمراو را که به خدمتکارى شاه فخر مىنمود به او گوش زد مىکند:
پیر گفتش اى جوان نامدار
|
کت بود از خدمت شه افتخار
|
گر چو من تو نیز خوردى علف
|
کى شدى عمرت در این خدمت تلف23
|
به اعتقاد شیخ، بدترین عالمان کسانى هستند که با
امیران و حاکمان معاشرت و مجالست دارند، هر چند در مقابل، بهترین حاکمان را
امیرانى معرفى مىکند که با عالمان دین مجالست مىکنند.24
به نظر بهایى، از جمله امورى که انسان نباید مغرور و
شیفته آن گردد اکرام و گرامى داشت سلطان است،25 زیرا آسیب هایى که این رفتار به
دنبال دارد جبرانناپذیر است.
4. مشروعیت سیاسى سلاطین صفوى: از دیدگاه شیعه،
مشروعیت دینى حکومت غیرمعصوم زمانى تحقق مىیابد که تمام شرایط مشروعیت سیاسى در
حاکم سیاسى جمع باشد. از جمله این شرایط مىتوان به اسلام، ایمان، علم، عدالت
«ملکه تقوا» شجاعت و مأذون بودن از طرف معصوم یا نایب او اشاره کرد.
در زمان حضور هر حکومتى به جزء حکومت امام معصوم یا
مأذون از جانب او فاقد مشروعیت بوده و حکومت جور محسوب مىشود و در زمام غیبت هر
چند مسأله مورد اختلاف است و به زعم برخى در آثار دینى نیابت از حکومت دنیایى امامان
علیهمالسلام به وضوح بیان نشد. لیکن عدم شایستگى ظالم براى تصدى حکومت جامعه دینى
مورد اتفاق همه فقهاى امامیّه است و به همین دلیل تحریم قبول ولایت از جانب حاکم
جائر و نیز کسب و درآمد اقتصادى از طریق آن، اجماعى است.
حال این سؤال مطرح مىشود که در چه شرایطى حکومت جور
مصداق پیدا مىکند و به عبارت دیگر، با چه معیارهایى مىتوان حاکم جائر و عادل را
از یکدیگر تشخیص داد؟ در پاسخ، ابتدا به اجمال مراتب عدل و ظلم و سپس دیدگاه شیخ
بهایى را در مورد مشروعیت سیاسى پادشاهان صفوى بیان مىکنیم. در مورد عدالت حاکم
اسلامى مراحل ذیل را مىتوان ترسیم کرد:
1 ـ تحقق یافتن عدالت و تقواى حاکم در رفتارهاى فردى
از راه انجام دادن واجبات و ترک محرّمات، و در مقابل تحقق ظلم با ترک واجبات و
ارتکاب محرمات.
2 ـ مأذون بودن حاکم از جانب معصوم یا نایب معصوم یکى
دیگر از عوامل تحقق عدالت حاکم است، به گونهاى که اگر حاکمى از راه زور و تغلّب
یا حتى از طریق انتخاب مردم، ولى بدون اذن امام و نایب او به حکومت دست یابد، از
نظر کلام و فقه سیاسى شیعه حاکم جور محسوب مىشود و حکومت او فاقد مشروعیت دینى و
سیاسى است.
3 ـ مرحله سوم تحقق عدالت حاکم بعد از دستیابى به
قدرت این است که سلوک عادلانه حاکم با مردم عامل بقاى مشروعیت دینى حکومت اوست و
در صورت ارتکاب ظلم مشروعیت او از بین خواهد رفت.26
با این توضیح، هرگاه صفت عدالت در مراحل سهگانه آن
فراهم آمده باشد حاکم مسلمان شیعى متصف به عدل مىشود؛ البته با فرض وجود شرایط
دیگر مانند علم و شجاعت که با فقدان یکى از این شرایط، مصداق حاکم جور تحقق
مىیابد. بنابراین از نظر مصداقى، پادشاهان صفوى فاقد مهمترین شرط مشروعیت یعنى
عدالت در هر سه مرحله آن بودند، زیرا آنها هم در اخلاق فردى دچار ناهنجارى و
گرفتار معصیت بودند، هم فاقد اذن حکومتى از طرف امامان معصوم و نایب عام ایشان
بودند، چون سلطنتشان را فقهاى آن دوره تنفیذ نکردند و هم در رفتارهاى اجتماعى و
حکومتىشان مرتکب جنایتهاى فراوان مىشدند. نگاهى به گزارشهاى تاریخى این دوران
مطالب فوق را اثبات مىکند.27 در خصوص تنفیذ شرعى سلطنت شاهان صفوى، مورخان فقط
درباره شاه طهماسب اول، تنفیذ فقها را نقل کردهاند. به گزارش روضات الجنات این
پادشاه از محقق کرکى درخواست کرد که حکومت و سلطنت که از آن مجتهدان است را به
نیابت از محقق و به عنوان نایب امام زمام(عج) بر عهده داشته باشد.28 لیکن نکته
قابل توجه این که پاسخ محقق کرکى به این درخواست شاه طهماسب، با وجود اهمیت آن، در
منابع تاریخى این دوره نقل نشده است.
در این جا براى اثبات نظر شیخ بهایى مبنى بر این که
سلاطین صفوى فاقد مشروعیت بوده و مصداق حکومت جور هستند، دلایل و شواهدى را از
آثار شیخ ذکر مىکنیم، از جمله:
دلیل اول: صریحترین بیان شیخ بهایى درباره جائر بودن
پادشاهان، برخى ابیات «مثنوى سوانح حجاز» است. وى در این مثنوى، بعد از مذمت قرب
شاهان و بیان زیانهاى جبرانناپذیر آن، اشعار خود را این گونه به پایان مىبرد:
قرب شاهان آفت جان تو شد
|
پاى بند راه ایمان تو شد
|
جرعهاى از نهر قرآن نوش کن
|
آیه «لاترکنوا» را گوش کن
|
از استشهاد شیخ به آیه «و لاترکنوا إلى الذین
ظلموا...» 29 که مستند فقهى حرمت همکارى با حاکم جائر است، آشکار مىشود که وى قرب
پادشاهان را به دلیل ظالم بودن آنان مذمت و نهى کرده است. از طرف دیگر، مىدانیم
که مذمتهاى شیخ درباره معاشرت با شاهان مطلق بود و قطعا شامل شاهان معاصرش نیز
مىشدهاست.
دلیل دوم: به کار بردن واژه «شاهان» در سرتاسر «مثنوى
نان و حلوا» در مذمت معاشرت با پادشاهان، و احتراز شیخ از تعبیرهایى نظیر «حاکم
اسلامى»، «اولوالأمر» و «خلیفه مسلمین» که به حاکم عدل نیز اطلاق مىشود مؤید عدم
مشروعیت شاهان صفوى است.
دلیل سوم: همان طورى که در بیان دیدگاه شیخ در ضرورت
حکومت گفته شد، از نظر وى مشروعیت دینى حاکم اسلامى مشروط به دو شرط اساسى یعنى
علم و عدالت است و در مورد شاهان صفوى، فقدان علم و نیز عدالت در مراحل سه گانه آن
امرى قطعى و مسلّم است. از طرفى، بهایى اهل سنت را به این دلیل که انسان جاهل و
فاسق را به عنوان امامت و خلافت و اولوالأمرى بر مىگزینند و فرمان او را
مىپذیرند مذمت و تقبیح کرده است.30 بنابر این ممکن نیست که خود او از این دو شرط
اساسى در حاکم اسلامى چشم پوشى کرده باشد.
سؤال دیگرى که مطرح مىشود این است که با توجه به
فقدان مشروعیت سیاسى شاهان صفوى و جائر بودن آنها، چرا بهایى به همکارى با آنها
پرداخت و مهمترین منصب سیاسى مذهبى را پذیرفت. پاسخ به این سؤال و نیز تبیین
عملکرد سیاسى فقهاى دوره صفوى جوابهاى مشترکى را مىطلبد که در جاى خود مورد بحث
و بررسى قرار گرفته است.31
معیارهاى ارزیابى رفتار حاکمان
شیخ بهایى معیارهایى را براى ارزیابى رفتار شاهان
ارائه کرده که عبارت است از:
1. عقل و تدبیر: شیخ با تأکید بر این مطلب که «الملوک
یسمّون بالأفعال لابالأقوال»32 معیار مثبت داورى درباره شاهان را اعمال و رفتار
آنها معرفى مىکند و درباره جایگاه عقل در تدبیر امور به دست پادشاهان به نقل از
بوذرجمهر حکیم مىگوید: «أعقل الملوک أبصرهم بعواقب الأمور؛33 عاقلترین پادشاهان،
پادشاهى است که به پایان امور از همه بیناتر و آگاهتر باشد».
2. مشورت با دانایان: به اعتقاد شیخ، اعمال و تصمیمات
پادشاهان متأثر از اطرافیان آنهاست. وى در این باره به حکومت فرعون و فرجام او
اشاره مىکند که فرعون در ابتداى ولایت و حکومت خود به عدل و انصاف با مردم سلوک
مىکرد، لیکن هلاکت او از آن جا آغاز شد که مشاوران و همراهان بد «بطانه سوء» براى
خود انتخاب نمود و از طرفى هم این معنا روشن است که هرگاه خداوند اراده سوئى در
مورد پادشاهى بکند، نزدیکان و همراهان بدى مانند هامان را بر او مىگمارد که در
مشورت خواهى فرعون او را از قبول نبوت حضرت موسى علیهالسلام باز داشت.34 وى بهترین
امیران و حاکمان را، امیرانى معرفى مىکند که با عالمان و دانایان مجالست و مشورت
کنند.35
3. عدالت: از دیدگاه شیخ بهایى، عدالت متاعى است
ارزشمند و از کبریت احمر نایابتر. به عقیده وى برپایى و استوارى آسمان و زمین به
عدالت وابسته است، همان گونه که این مضمون در احادیث نیز آمده است. عدالت حتى از
پادشاهان کافر نیز مطلوب بوده و در تاریخ از سردمداران عادل به نیکى یاد شده است،
از جمله انوشیروان پادشاه ساسانى که به وصف عدل شهرت یافته است، اگر چه برخى علما
این گفته را نپذیرفته و حدیث منقول از پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این باره را
مورد خدشه قرار دادهاند، لیکن عدالت نسبى این پادشاه ایرانى را نمىتوان انکار
کرد. در هر صورت شیخ بهایى درباره عدالت انوشیروان بیان توجیهآمیزى دارد که ذکر
مىکنیم:
از جمله سؤالهایى که لاهیجى از شیخ بهایى دارد این
است که مىگوید: من این روایت را که از پیامبر صلىاللهعلیهوآله نقل شده است که
فرمود «ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان»، در کتب روایى دیدهام و از حل آن
عاجز گشتهام، به گونهاى که این روایت اندیشه مرا به خود مشغول ساخته است، زیرا
که انوشیروان کسروى، مجوس و مشرک بوده و از طرفى خداوند متعال فرموده است: «إنّ
الشرک لظلم عظیم» و شرک را ظلم عظیم شمرده و همچنین همه کافران ظالم هستند، با این
توصیف چگونه پیامبر صلىاللهعلیهوآله پادشاهى را که مشرک و کافر بوده به عدالت
منسوب ساخته است؟
شیخ بهایى در پاسخ سؤال او مىنویسد: ظلم بر دو نوع است:
نوع اول، ظلم انسان به نفس خویشتن است که از راه گناهان و خطاها مرتکب آن مىگردد
و نوع دوم، ظلم به رعایا و زیر دستان است، و انوشیروان به ظلم از نوع اول متصف بود
نه به ظلم از نوع دوم، بلکه وى به نقیض ظلم که عدل است و از کبریت احمر نایابتر
است و به واسطه آن آسمان و زمین بر پا ایستاده است متصف بود؛ بنابراین توصیف
انوشیروان به عدالت از سوى پیامبر صلىاللهعلیهوآله حق است و شکى در آن نیست و
سخن راستى است که شبهه در آن راه ندارد.36
مشارکت سیاسى و نظارت اجتماعى
از وظایف و حقوق متقابل حاکم و مردم مىتوان به اصل
مهم امر به معروف و نهى از منکر اشاره کرد. مسؤولیت پذیرى مردم در قبال سرنوشت
زندگى اجتماعى خود در ابعاد گوناگون آن از جمله مشارکت در امور سیاسى، تنها در
سایه عمل به این اصل تحقق مىیابد و رفع ناهنجارىهاى سیاسى ـ اجتماعى و برخوردارى
از جامعه سالم رهآورد این اصل بنیادین دین اسلام است. در آیات و روایات فراوانى
بر اهمیت این اصل تأکید شده به گونهاى که احیا و اقامه تمام احکام دینى وابسته به
احیاى این فریضه معرفى شده است. امر به خوبىها و نهى از زشتىها و ظلم و فساد، در
سطح کلان جامعه بر عهده حاکمان و عالمان جامعه است، چرا که دو شرط اساسى آن یعنى
علم و قدرت در دست آنها قرار دارد، هر چند مردم نیز در قبال یکدیگر و نیز در برابر
والیان از طریق «نصیحت ائمه مسلمین» و امر و نهىهاى فردى و جمعى و عکس العملهاى
منفى از قبیل عدم اطاعت و انقیاد از ظالم، شورش، قیام و انقلاب در برابر حاکم جائر
موظف به اجراى این فریضه الهى هستند. با توجه به اهمیت این مسأله در فقه سیاسى
شیعه، دیدگاههاى شیخ بهایى را در این خصوص مورد مطالعه و بررسى قرار مىدهیم.
مفهوم معروف و منکر: شیخ در تعریف «معروف» و «منکر»
مىنویسد: مقصود از منکر، فعل قبیح یعنى حرام است و مراد از معروف، فعل حسن است که
مشتمل بر رجحان باشد؛ بنابر این معروف اختصاص به فعل واجب و مستحب پیدا مىکند و
فعل مکروه و مباح از این تعریف خارج مىشود هر چند داراى حسن فعلى بوده باشند.37
همچنین از این دو واژه به «حسبه» نیز تعبیر مىشود.38
نوع وجوب امر به معروف و نهى از منکر: از نظر شیخ
بهایى، وجوب امر به معروف و نهى از منکر، وجوب خاص است، یعنى بر بعضى از امت که
قوى و مطاع باشند واجب است نه بر عموم مردم. دلیل وى بر این معنا حدیثى است که از
امام صادق علیهالسلام نقل شده است:
سئل عن أبی عبداللّه علیهالسلام عن الأمر بالمعروف و
النهى عن المنکر أواجب هو على الأمّة جمیعا، فقال: لا. فقیل له: و لِمَ. قال:
انّما هو على القوى المطاع العالم بالمعروف عن المنکر لاعلى الضعفة الذین لایهتدون
سبیلاً و الدلیل على ذلک من کتاب اللّه عزوجل قوله تعالى «ولتکن منکم أمة یدعون
إلى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»، فهذا خاص غیرعام کما قال اللّه
عزوجل: «و من قوم موسى أمة یهدون بالحق و به یعدلون»؛39 از آن حضرت درباره امر به
معروف و نهى از منکر سؤال شد که آیا بر تمام امت واجب است؟ امام فرمود: خیر.
دوباره از امام سؤال شد که امر به معروف و نهى از منکر چرا بر تمام امت واجب نشده
است؟ امام در پاسخ ایشان فرمود: امر به معروف و نهى از منکر بر شخص قدرتمندى که
مردم از او فرمان مىبرند و معروف را از منکر باز مىشناسد واجب است نه بر افراد
ناتوانى که هیچ راهى را نمىشناسند و دلیل بر این مطلب از کتاب خداوند این است که
فرمود: «باید از شما گروهى باشند که مردم را به نیکى دعوت کنند و آنها را به
خوبىها امر و از زشتىها باز دارند»، و این سخن عمومیت ندارد. همان طورى که
خداوند در جاى دیگر مىفرماید: «از امت موسى گروهى بودند که مردم را به راه حق و
عدالت رهنمون مىشدند».
به اعتقاد شیخ، مورد سؤال در این حدیث، وجوب امر به
معروف و نهى از منکر بر فرد فرد امّت است، خواه عالم باشند یا جاهل و خواه امر و
نهى آنها مؤثر باشد یا غیرمؤثر؛ ولى پاسخ امام صادق علیهالسلام وجوب خاص امر به
معروف و نهى از منکر را مىرساند و استناد امام به آیه «ولتکن منکم أمة...» صریح
در این معناست که حرف «من» در آیه مذکور «من» تبعیضیّه است نه بیانیّه.
شیخ بهایى نظریه برخى از مفسران را که «من» را در آیه
فوق «من» بیانیّه مىدانند رد کرده و نتیجه مىگیرد که وجوب امر به معروف و نهى از
منکر بر کسانى از امت اختصاص دارد که داراى این چند ویژگى باشند: اول این که آمر و
ناهى باید مطاع باشند یعنى دیگران از امر و نهى آنها فرمانبردارى کنند؛ دوم این
که قوى و مقتدر باشند و به عبارتى قدرت اجراى امر و نهى خود را داشته باشند؛ سوم،
به معروف و منکر عالم بوده و معروف را از منکر تمییز دهند.40
بهایى درباره نوع وجوب امر به معروف و نهى از منکر که
آیا واجب کفایى یعنى وجوب حسبى است یا عینى، قائل به تفصیل شده است. استدلال وى در
اثبات این تفصیل مشتمل بر دو مطلب است: مطلب اول این که وجوب امر به معروف و نهى
از منکر وجوب خاص است، یعنى بر واجدان شرایط وجوب، واجب است نه بر همه آحاد امت؛
مطلب دوم این که بعد از اثبات کفایى بودن وجوب آن، بحث از وجوب عینى در واجدان
شرایط مطرح مىشود که آیا بر این عده خاص واجب عینى است یا کفایى.
تفصیل وى در این باره این است که اگر با شروع این عمل
واجب از طرف یکى از واجدان شرایط، اثر امر و نهى که حصول فعل واجب و انزجار از فعل
حرام است حاصل شود و مشارکت بقیّه هیچ گونه تأثیرى در تعجیل ترتب اثر نداشته باشد
در این صورت وجوب آن از نوع وجوب کفایى است؛ اما اگر مشارکت بقیّه در ترتب اثر یا
سرعت آن مؤثر باشد وجوب آن از نوع وجوب عینى است و با شروع یکى از واجدان شرایط،
در امر به معروف یا نهى از منکر وجوب آن از دیگران ساقط نمىشود و بر دیگران نیز
مشارکت در امر و نهى واجب است.41
شرایط امر به معروف و نهى از منکر: به اعتقاد شیخ
بهایى امر به معروف و نهى از منکر مشروط بر چهار شرط است:
اول، علم آمر و ناهى به معروف و منکر و بازشناسى آن دو
از یکدیگر؛
دوم، اصرار مأمور یا منهى بر ترک واجب یا ارتکاب حرام
و عدم ظهور نشانههاى باز ایستادن او از گناه؛
سوم، احتمال تأثیر امر و نهى؛
چهارم، متوجه نشدن ضرر مالى، بدنى و عرضى به آمر و
ناهى و یا هر مسلمان دیگر به واسطه امر و نهى او.
از نظر شیخ شرایط چهارگانه فوق مختص امر به معروف و
نهى از منکر عملى است که با دست یا با زبان صورت مىگیرد و اما حسبه قلبى که از آن
به انکار قلبى نیز تعبیر مىشود مشروط به مجموع شرایط مذکور نیست.42 بنابراین
انکار قلبى انواع مختلفى پیدا مىکند که شیخ به سه مورد آن اشاره کرده است:
صورت اول، اعتقاد به وجوب آنچه ترک مىشود یا تحریم
آنچه انجام مىپذیرد داشته و قلبا راضى به ترک واجب و فعل حرام نباشد. این نوع از
امر به معروف و نهى از منکر قلبى فقط مشروط به شرط اول از شرایط چهارگانه مذکور
یعنى شناخت معروف و منکر است؛
صورت دوم، دشمن داشتن مرتکب کبیره و بغض به اوست که در
سنّت از آن به «بغض للّه» تعبیر مىشود. این نوع از امر به معروف و نهى از منکر
قلبى مشروط به دو شرط اول، یعنى علم به معروف و منکر و اصرار مرتکب معصیت بر تداوم
آن است؛
صورت سوم، اظهار کراهت عملى و غیرزبانى از ارتکاب
معصیت و مرتکب کبیره است، مانند ترک سخن گفتن و معاشرت با مرتکب معصیت، و این قسم
مشروط به شرط چهارم یعنى عدم توجه ضرر جانى، مالى و عرضى به آمر و ناهى و یا هر
مؤمن دیگرى است؛ بنابراین انکار قلبى نیز مطلق و بدون شرط نیست. به اعتقاد شیخ،
اطلاق امر به معروف و نهى از منکر بر انکار قلبى در مراحل سه گانه آن و حتى بر
تمام انواع امر به معروف و نهى از منکر عملى به جز امر و نهى لسانى از باب مجاز و
مسامحه است. هر چند وى اطلاق این مفهوم بر مراتب مختلف امر به معروف و نهى از منکر
را با استناد به «حقیقة شرعیّه» قابل تصحیح مىداند.
مؤلف در ادامه بحث از شرایط امر به معروف و نهى از
منکر مىگوید: برخى از علما شرط دیگرى را نیز افزودهاند و آن این که خود آمر و
ناهى باید مرتکب گناه نگردد و به عبارتى شرط پنجم امر به معروف و نهى از منکر،
عدالت آمر و ناهى است. در اثبات این شرط به آیات زیر استدلال شده است:
«آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید اما خودتان را
فراموش مىنمایید»43 و این آیه که خداوند گویندگان بدون عمل را مذمت کرده است:
«نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید».44
همچنین به عبارتى از حدیث معراج پیامبر
صلىاللهعلیهوآله تمسک شده است:
روی عن النبى صلىاللهعلیهوآله انّه قال مررت لیلة
اسرى بىبقوم تقرض شفاهم بمقاریض من نار فقلت من أنتم فقالوا کنّا نأمر بالخیر و
لانأتیه و ننهى عن الشرّ و نأتیه؛ که آن حضرت فرمود: در شب معراج به عدهاى
برخوردم که لبهاى آنها را با قیچىهاى آتشین مىبریدند، از ایشان پرسیدم شما چه
کسانى هستید و چه کردهاید؟ گفتند ما کسانى هستیم که در دنیا به نیکى امر مىکردیم
ولى خود انجام نمىدادیم و از بدى منع مىکردیم ولى خود آن را به جا مىآوردیم.
و نیز به عباراتى نظیر «إن هدایة الغیر فرع الأهتداء؛
راهنمایى دیگران فرع راه یافتگى هدایت کننده است» و «الاقامة بعد الاستقامة؛ و به
پاداشتن دیگران بعد از قیام به پا دارنده است»، مطلب فوق تأیید شده است.
ولى شیخ بهایى شرط اخیر را رد مىکند و مىگوید: حق آن
است که عمل آمر و ناهى، شرط امر و نهى او نیست، زیرا بر کسى که مرتکب حرام مىگردد
و از دیگرى نیز همانند فعل خود را مشاهده مىکند دو چیز واجب است: نخست این که خود
او این فعل حرام را ترک کند؛ دوم این که دیگرى را که مرتکب مشابه عمل او شده، نهى
کند و با ترک یکى از دو واجب، واجب دیگرى که امر و نهى است ساقط نمىگردد. اما
آنچه را خداوند در آیه فوق مذمت کرده، عدم عمل و عدم التزام آمر به آنچه امر
مىکند است نه این که خداوند امر به معروف این شخص متخلف را نکوهش کرده باشد که
چرا به نیکى و احسان امر کرده است. اما جواب از حدیث اسراء نیز از همین قرار است،
زیرا آنها به امر و نهى خود عذاب نشدهاند، بلکه عذاب آنها به دلیل ترک واجب و فعل
حرام از سوى آنها بوده است. به علاوه فاعل گناههاى صغیره اجماعا باید از منکر نهى
کند، زیرا ارتکاب صغایر ـ نه اصرار بر آن ـ مضر عدالت او نیست. با این که مرتکب
صغیره نیز قطعا در مدلول آیه و حدیث فوق داخل است. بالأخره محظورى که شرط پنجم به
دنبال دارد این است که امر به معروف و نهى از منکر باید منحصر در معصومان
علیهمالسلام یا کسانى که از زمان بلوغ یا از زمان توبه هیچ گناه کبیره و صغیرهاى
از ایشان صادر نگردیده است، باشد و لازمه این سخن، گسترش فساد و سدّ باب حِسْبَه و
ترک امر به معروف و نهى از منکر خواهد بود.45
بنابراین نوع نگرش شیخ به شرط پنجم در جهت همگانى کردن
این فریضه جالب توجه است. به هر تقدیر با تأمل و دقت در زندگى سیاسى شیخ مىتوان
دریافت که اصل امر به معروف و نهى از منکر از جمله دلایل مهم وى در معاشرت با حاکم
جائر بوده است. وى به قصد احیاى این فریضه در دستگاه سلطنت حضور یافت و از امکانات
حکومت در ترویج بزرگترین معروفها یعنى گسترش و تبلیغ احکام دین و معارف شیعى بهره
جست، و در کنار سلطان صفوى، او را به احکام شریعت هدایت نمود و حتى الامکان از مکر
و فساد و ظلم و تعدى او جلوگیرى کرد؛46 براى مثال، شیخ بهایى شاه عباس را از قتل
فرزندش صفى میرزا نهى کرد که از مصادیق بارز و شواهد قطعى این ادعاست، هر چند تلاش
او به ثمر نرسید.47
پىنوشتها
________________
1. براى آشنایى تفصیلى از زندگى علمى و سیاسى شیخ بهایى، ر.ک: سید على خان
مدنى، سلافة العصر (انتشارات مکتبه مرتضویّه)؛ میرزا عبداللّه افندى اصفهانى،
ریاض العلماء، ترجمه محمد باقر ساعدى (مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ اول،
1376)؛ سیدعبدالحسین خاتون آبادى، وقایع السنین (کتابفروشى اسلامیّه، 1352)؛
اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آراى عباسى (تهران: مؤسسه امیرکبیر، 1350) ج1؛ امام
روح اللّه خمینى، صحیفه نور (تهران: مرکز مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، 1361) ج1؛
على دوانى، مفاخر اسلام (تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1375)؛ على
شریعتى، تشیع علوى و تشیع صفوى (تهران: حسینیه ارشاد، چاپ دوم، 1350)؛ جعفر
المهاجر، الهجرة العاملیة الى ایران فى العصر الصفوى (بیروت: دارالروضة، 1410ق)؛
محمد قصرى، سیمایى از شیخ بهایى در آئینه آثار (مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى،
1373)؛ سعید نفیسى، احوال و اشعار فارسى شیخ بهایى؛ بهاء الدین محمد عاملى، العروة
الوثقى (قم: نشر دارالقرآن الکریم، 1412ق).
2. براى آشنایى تفصیلى از زندگى سیاسى شیخ بهایى، ر.ک:
ابوالفضل سلطان محمدى، «زندگى سیاسى شیخ بهایى»، مجله پیام حوزه، ش30.
3. بهاء الدین محمد عاملى، المخلات (بیروت:
دارالقاموس، 1317 ق) ص 157.
4. همو، اربعین، ترجمه عقیقى بخشایشى (قم: دفتر نشر
نوید اسلام، چاپ سوم).
5. همان، ص 206 ـ 207.
6. همان، ص 204 ـ 205.
7. کشکول، ج2، ص 229.
8. هود (11) آیه 113.
9. بهاء الدین محمد عاملى، اربعین، ص 124.
10. نساء (4) آیه 97.
11. بهاء الدین محمد عاملى، اربیعن، ص 126 ـ 128.
12. همان، ص 103 ـ 104.
13. همان، ص 104.
14. همان.
15. «ولاترکنوا إلى الذین ظلموا فتمسکم النار».
16. بهاء الدین محمد عاملى، اربیعین، ص 105.
17. همان.
18. همان.
19. همان.
20. همان.
21. کلیات شیخ بهایى، «مثنوى نان و حلوا»، ص 19.
22. همان.
23. همان.
24. بهاء الدین محمد عاملى، المخلات، ص 155.
25. همان، ص 153.
26. شایان ذکر است که تفکیک مراحل مختلف عدالت با توجه
به مبناى شیخ بهایى صورت گرفته و در بحث عدالت انوشیروان به بخشى از آن اشاره شده
است.
27. براى آگاهى از ناهنجارىهاى اخلاقى شاهان صفوى،
ر.ک: لارنس لکهارت، انقراض سلسله صفویّه (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب) ص 31 و
34؛ ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه رشید قاسمى، ص 119؛ ذبیح اللّه صفا،
تاریخ ادبیات در ایران (تهران: انتشارات فردوس) ج5، ص 23؛ احمد تاج بخش، ایران در
زمان صفویه (کتابفروشى چهر) ص 65؛ محمد هاشم آصف، رستم التواریخ (تهران: شرکت
سهامى کتابهاى جیبى) ص 108 ـ 109.
28. میرزا محمد باقر خوانسارى، روضات الجنات، ج4، ص
361.
29. کلیات شیخ بهایى، «مثنوى نان و حلوا»، ص 19.
30. بهاء الدین محمد عاملى، اربعین، ص 217 ـ 219.
31. براى آگاهى بیشتر از علل و عوامل همکارى شیخ بهایى
با سلاطین صفوى به ویژه شاه عباس اول، ر.ک: ابوالفضل سلطان محمدى، «زندگى سیاسى
شیخ بهایى(ره)»، مجله پیام حوزه، ش30. در آن مقاله سه عامل تقیّه، مصلحت عامه و
امر به معروف و نهى از منکر مبناى توجیه همکارى شیخ بهایى با سلاطین صفوى قرار
گرفته است.
32. المخلات، ص 155.
33. همان، ص 157.
34. همان، ص 247.
35. همان، ص 155.
36. اجوبه مسائل لاهیجى، (کتابخانه آیة اللّه مرعشى،
نسخه خطى شماره 603) ص 6 ـ 7.
37. بهاء الدین محمد عاملى، اربعین، ص 104.
38. همان، ص 104.
39. همان، ص 103 ـ 104.
40. همان.
41. همان، ص 104 ـ 105.
42. همان، ص 106.
43. بقره (2) آیه 44.
44. صف (61) آیه 3.
45. بهاء الدین محمد عاملى، اربعین، ص 107 ـ 108.
46. امام روح اللّه خمینى، صحیفه نور، ج1، ص 259.
47. على دوانى، مفاخر اسلام، ج8، ص 84.
* مقاله حاضر بخشى از تحقیقى است که با عنوان «اندیشه
سیاسى شیخ بهایى» در پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام انجام شده است.
1 حجةالاسلام والمسلمین ابوالفضل سلطانمحمدى، پژوهشگر
پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام.