hc8meifmdc|2010A6132836|BehboudFroshgahWebSite|tblnews|Text_News|0xfdff37ec01000000dd02000001000500
مبانى اندیشه سیاسى در آیات مکى قرآن (2)
دکتر تیجانى عبد القادر حامد
ترجمه: مهران اسماعیلى (1)
اشاره مترجم
دکتر تیجانى، اهل سودان، دکتراى علوم سیاسى خود را در
سال 1989 از دانشگاه لندن دریافت کرد و هم اکنون در دانشگاه خارطوم به تدریس
اشتغال دارد.یکى از تالیفات وى «اصول الفکر السیاسى فى القرآن المکى» است که هم
اکنون ترجمه فصل دوم این کتاب پیش روى شماست.وى در این کتاب ضمن ارائه نظریه خود،
به تطبیق آن با «تجارب پیامبران پیشین» ، «تجربه پیامبر و قریش» و «تجربه پیامبر
با قبایل دیگر در سطح شبه جزیره» پرداخته و با این اثر تحصیلات خود را در گرایش
فلسفه سیاسى به پایان رسانیده است.این کتاب در سال 1995 براى نخستین بار در اردن
منتشر گردید.
تجارب رسولان پیشین در طول تاریخ بشرى
تعیین چارچوب ذهنى تقریبا یک چهارم سوره اعراف را در
بر گرفت تا پس از آن به صورت مشروح به تطبیق آن در تاریخ بپردازیم و نمونه هایى از
مللى که این مفاهیم را از رسولان دریافت کردند ارائه کنیم.
در این جا آیاتى از سوره اعراف را که به تجربه رسولان
پرداختهاند در دو مجموعه جداگانه فهرست مىکنیم: در فهرست نخست، آیاتى را که در
آن بیانات رسولان مطرح شده است جمع آورى مىکنیم تا سیر «تحولات تاریخى دعوت» را
ببینیم و جایگاه مفاهیمى را که در چارچوب ذهنى ارائه کردیم در ساختارى دینى مشاهده
کنیم که در خلال رسالتهاى پىدرپى و متوالى رو به تکامل و ترقى است.در فهرست دوم،
در صدد جمع آورى بیانات اجتماعى هستیم که مورد خطاب رسولان بودهاند تا با بررسى
«تاریخ بشر» ، ببینیم چگونه تعامل با معیارى دینى صورت مىگیرد و دین چگونه پاسخى
را دریافت مىکند.از آن جا که تجارب این رسولان در سوره اعراف و دیگر سورههاى مکى
قرآن مطرح شده است، از این رو براى ارائه کاملتر و دریافت کاملتر این اندیشه،
آیات دیگر سورهها را نیز در این فهرست مىگنجانیم.
فهرست نخست: بیانات رسولان
1.حضرت نوحعلیه السلام: «لقد ارسلنا نوحا الى قومه
فقال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره انى اخاف علیکم عذاب یوم عظیم;
(2) ما نوح را به سوى قومش فرستادیم.او گفت: اى قوم، خدا را پرستش کنید،
خداوندى به جز او ندارید.من از عذاب آن روز بزرگ بر شما مىترسم» .
2.حضرت هودعلیه السلام: «و الى عاد اخاهم هودا قال یا
قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره افلا تتقون» ; (3) و به نزد قوم
عاد برادرشان هود را فرستادیم.به آنان گفت: اى قوم، خداى را بپرستید که جز او
خدایى ندارید.آیا پروا نمىکنید» .
«اوعجبتم ان جاءکم ذکر من ربکم على رجل منکم لینذرکم و
اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح و زادکم فى الخلق بسطة فاذکروا آلاء الله
لعلکم تفلحون; (4) آیا تعجب کردهاید که از سوى پروردگارتان پندى براى
مردى از قوم خودتان براى شما نازل شده باشد تا شما را هشدار دهد و یاد کنید که شما
را بعد از قوم نوح جانشین کرد و به شما توانایى بسیار بخشید، پس نعمتهاى الهى را
یاد کنید، باشد که رستگار شوید» .
3.حضرت صالحعلیه السلام: «و الى ثمود اخاهم صالحا قال
یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره قد جاءتکم بینة من ربکم هذه ناقة الله لکم
آیة فذروها تاکل فى ارض الله و لاتمسوها بسوء فیاخذکم عذاب الیم; (5) و
به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم که به آنان گفت: اى قوم من، خداوند را
که خدایى جز او ندارید بپرستید.به راستى که پدیدهاى از سوى پروردگارتان براى شما
آمده است، این ماده شتر آیه خداست، پس رهایش کنید که در زمین خدا [بچرد و ] بخورد
و به او آسیبى نرسانید که عذابى دردناک گریبانگیرتان خواهد شد» .
«و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بواکم فى الارض
تتخذون من سهو لها قصورا و تنحتون الجبال بیوتا فاذکروا آلاء الله و لاتعثوا فى
الارض مفسدین; (6) و یاد کنید که شما را پس از قوم عاد جانشین قرار داد
و در این سرزمین جاى داد که در بخشهاى هموار و هامونش قصرهایى مىساختید و از
کوهها براى خود خانههایى مىتراشیدید; پس نعمتهاى الهى را یاد کنید و در این
سرزمین فتنه و فساد بر پا مکنید» .
4.حضرت لوطعلیه السلام: «و لوطا اذ قال لقومه اتاتون
الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین انکم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء
بل انتم قوم مسرفون; (7) و لوط را [به پیامبرى فرستادیم] که به قومش
مىگفت آیا عمل ناشایستى را مرتکب مىشوید که هیچ کس از جهانیان در آن به شما پیش
دستى نکرده است.شما از روى شهوت با مردان به جاى زنان مىآمیزید.آرى شما قومى
تجاوز کار هستید» .
5.حضرت شعیبعلیه السلام: و الى مدین اخاهم شعیبا قال
یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره قد جاء تکم بینة من ربکم فاوفوا الکیل و
المیزان و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لاتفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلکم خیرلکم ان
کنتم مؤمنین و لاتقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله من آمن تبغونها عوجا
و اذکروا ان کنتم قیلا فکثرکم و انظروا کیف کان عاقبة المفسدین و ان کانت طائفة
منکم بالذى ارسلتبه و طائفة لمیؤمنوا فاصبروا حتى یحکم الله بیننا و هو خیر
الحاکمین; (8) و به سوى قوم مدین برادرشان شعیب را فرستادیم که گفت اى
قوم من، خداوند را که خدایى جز او ندارید بپرستید، به راستى که حکم روشنى از سوى
پروردگارتان براى شما آمده است; پس پیمانه و ترازو را درستبدارید [ و تمام بدهید]
و به مردم اجناسشان را کم ندهید و در این سرزمین پس از اصلاحش فتنه و فساد نکنید
که اگر مؤمن باشید این برایتان بهتر است.به سر هر راهى [به کمین مردم] منشینید که
[مردم را] بترسانید و هر کس که ایمان دارد از راه خدا باز دارید و آن را ناهموار و
ناهنجار شمارید، و یاد کنید که زمانى اندک شمار بودید و او افزونتان کرد و بنگرید
که سرانجام اهل فساد چگونه بود.اگر گروهى از شما به پیام من ایمان آوردند و گروهى
ایمان نیاورند صبر کنید تا خداوند در میان ما داورى کند و او بهترین داوران است»
.
«قد افترینا على الله کذبا ان عدنا فى ملتکم بعد اذ
نجانا الله منها و ما یکون لنا ان نعود فیها الا ان یشاء الله ربنا وسع ربنا کل
شىء علما، على الله توکلنا ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انتخیرالفاتحین;
(9) اگر به آیین شما پس از آن که خداوند از آن نجاتمان داده استباز گردیم
به راستى که بر خداوند دروغ بستهایم، و ما را نسزد که به آن باز گردیم مگر آن که
خدا، پروردگارمان، بخواهد که علم پروردگارمان همه چیز را فرامىگیرد، بر خدا توکل
کردیم.پروردگارا، بین ما و قوممان به حق داورى کن که تو بهترین داورانى» .
فهرست دوم: واکنش جوامع
.قوم نوح: «قال الملا من قومه انا لنراک فى ضلال مبین;
(10) بزرگان قومش گفتند ما تو را در گمراهى آشکارى مىبینیم» .
«فکذبوه فانجیناه و الذین معه فى الفلک و اغرقنا الذین
کذبوا بآیاتنا انهم کانوا قوما عمین; (11) آن گاه او را دروغگو
پنداشتند و ما او و کسانى را که در کشتى همراهش بودند نجات دادیم و منکران آیات
خود را غرق کردیم که قومى کوردل بودند» .
2.قوم هود: «قال الملا الذین کفروا من قومه انا لنراک
فى سفاهة و انا نظنک من الکاذبین; (12) بزرگان قومش که کفر ورزیده
بودند، گفتند ما تو را دچار بىخردى مىبینیم و تو را از دروغگویان مىدانیم» .
«قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد
آباؤونا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین; (13) گفتند آیا به سراغ
ما آمدهاى تا فقط خدا را بپرستیم و آنچه را پدران ما مىپرستیدند رها کنیم؟ حال
اگر راست مىگویى، آنچه از عذاب به ما وعده مىدهدى بر سر ما بیاور» .
«فانجیناه و الذین معه و قطعنا دابر الذین کذبوا
بایاتنا و ما کانوا مؤمنین (14) ; آن گاه او و همراهان او را به
رحمتخویش نجات دادیم و ریشه منکران آیات خود را برکندیم و آنان مؤمن نبودند» .
3.قوم صالح: «قال الملا الذین استکبروا من قومه للذین
استضعفوا لمن آمن منهم اتعلمون ان صالحا مرسل من ربه; (15) بزرگان قومش
که استکبار مىورزیدند به مؤمنان مستضعف مىگفتند آیا مطمئنید که صالح از سوى
پروردگارش به پیامبرى فرستاده شده است؟ ایشان در پاسخ مىگفتند ما به رسالت او
ایمان داریم» .
«قال الذین استکبروا انا بالذى آمنتم به کافرون
فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمین; (16) استکبار پیشگان مىگفتند
ما به آنچه شما ایمان دارید اعتقادى نداریم، آنگاه زلزله ایشان را فرا گرفت و در
خانه ایشان از پاى در آمدند» .
4.قوم لوط: «و ما کان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم
من قریتکم انهم اناس یتطهرون; (17) پاسخ قوم او جز این نبود که
مىگفتند ایشان را از آبادى خود برانید که ایشان مردمانى منزه طلب هستند» .
«و امطرنا علیهم مطرا فانظر کیف کان عاقبة المجرمین;
(18) و به آنها بارانى باریدیم بنگر که سرانجام گناهکاران چگونه بود» .
5.قوم شعیب: «قال الملا الذین استکبروا من قومه
لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودن فى ملتنا; (19) بزرگان
قوم او که استکبار ورزیده بودند، گفتند اى شعیب، تو و کسانى را که همراه تو ایمان
آوردهاند را از آبادى خود بیرون مىکنیم مگر این که به آیین ما در آیید» .
«قال الملا الذین کفروا من قومه لئن اتبعتم شعیبا انکم
اذا لخاسرون فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمین; (20) بزرگان قومش
که کفر ورزیده بودند، گفتند اگر از شعیب پیروى کنید در آن صورت زیانکار خواهید
بود.آن گاه زلزله آنان را فروگرفت و در خانههایشان از پاى در آمدند» .
با بررسى فهرست نخست مىبینیم که:
1.نوحعلیه السلام اولین رسول خداوند، دعوت خود را با
تعریف دین و عبادت خداوند آغاز نکرد، بلکه قوم خود را مستقیما به توحید دعوت نمود:
«اعبدوا الله مالکم من اله غیره; خداوند را پرستش کنید، خداوندى جز او ندارید» .به
روشنى مشخص است که قوم نوح در «دوران نخستین مذهب» به سر نمىبردند و از دین
موروثى که شرک چهره آن را پوشانیده بود آگاهى داشتند; از این رو نوح بر شالودههاى
فراهم آمده بهدست آدم، بناى خود را پایهگذارى کرد.هود، صالح، لوط و شعیب نیز
دعوت خود را با تبیین ماهیت دین آغاز نکردند، چرا که پیش از این، دین شناخته شده
بود.تمامى این موارد اشاره به این مطلب دارند که خداوند فاصلههاى زمانى را به
نحوى در میان پیامبران توزیع کرده است که اصل دین صدمه نمىخورد و معارف آن کمرنگ
نمىگردد; در نتیجه نیازى به تعریف مجدد دین نیست.
2.رسولان پس از نوح همگى همان متن توحید را تکرار
کردند و پس از آن با بیان تجربه قوم و رسول پیشین براى قوم خود به احتجاج
پرداختند.
هودعلیه السلام قوم خود را که پس از نوح مىزیستند با
موقعیت تاریخىشان آشنا کرد.این بدان معنا بود که سنتهاى تاریخى خداوندى که به سر
قوم نوح آمده بود بر سر قوم هود نیز اجرا خواهد شد.صالح نیز براى قوم خود موقعیت
تاریخىشان را براى آنان یاد آورى کرد.آنان پس از عاد و لوط مىزیستند.او از آنان
خواست گناهى را که تا کنون احدى مرتکب نشده، مرتکب نشوند.شعیب نیز به فرجام فساد
در تاریخ بشر اشاره مىکند.با جمعبندى اشارات مکرر و احتجاجات پیامبران به تاریخ
در مساله دین، به این نتیجه مىرسیم که مىتوان گفت در اختیار داشتن زمین و سلطه
بر آن، شرایط اجتماعى خاص خود را داراست و زمانى که پیامبران دگرگونىها را ایجاد
مىکنند به آن شرایط توجه دارند.
پس خداوند زمین را براى انسانها تعیین کرده و با
انزال وحى و ارسال رسولان اصلاح زمین را تحقق بخشیده است; در نتیجه هر که در مقابل
وحى اعتراض کند و بایستد و یا آن را بىاثر سازد، اقدام به فساد و تباهى زمین کرده
است که در این صورت یکى از شرایط در اختیار گرفتن زمین و سلطه بر آن محقق نخواهد
شد و بر اساس سنتهاى الهى، عدم تحقق این شرط به منزله نابودى و جایگزینى قومى
دیگر که آبادى و اصلاح بیشترى را در زمین فراهم مىکنند، خواهد بود.
3.چهره فساد و تباهى در زمین بنا به قوم و موقعیت
جغرافیاى تفاوت مىکند; براى مثال فساد قوم نوح به صورت عبادت نیاکان بروز پیدا
کرد و در این وضعیت مجالسى براى بحث و جدل با آنان وجود نداشت; قوم هود پس از
گشایشى که خداوند در جمعیت آنان ایجاد کرد، در قالبى نظامى نافرمانى کردند; فساد
قوم لوط در روابط جنسى ظاهر شد و قوم شعیب در روابط اقتصادى خود به فساد
گرویدند.به هر حال مظاهر متعدد فساد تنها یک مبنا دارد که عبارت است از انقطاع وحى
از زمین و نهایتا تجاوز به سیادت الهى و سلطنتخداوندى.
4.تنها در مورد سه رسول نوح، هود و صالح - بر خلاف
لوط، شعیب و موسى - هیچ اشارهاى مبنى بر این که قومشان با شتاب مبادرت به اخراج
پیامبرشان کردهاند وجود ندارد; چه بسا این به دلیل آن باشد که ایمان آورندگان به
این پیامبران اندک بوده و به حجم امت نمىرسیدهاند و در نتیجه از توان سیاسىاى
برخوردار نبودهاند که بتوانند در موازنه قدرت شرکت کرده و یا براى وضعیتسیاسى
موجود تهدید کننده باشند.دلیل احتمال این که چه بسا در آن زمان، زمین به دلیل
فراوانى آن و یا نقل و انتقالات دایمى مردم، منبعى براى قدرت به حساب نمىآمده
است; از این رو محدودهاى براى قلمرو و اراضى مزروعى در آن دوره وجود نداشته
است.در نتیجه اساسا سرزمینى که در آن قدرت به کار گرفته شود، مردم در آن استقرار
داشته باشند و شورشیان و انشعابات از آن تبعید گردند، وجود خارجى نداشته است.اگر
دامنه بحث را قدرى بازتر کنیم، خواهیم گفت که: شیوه تولید در دوره نوح مبتنى بر
صید، برداشت از زمین و احتمالا دامدارى بوده است.
نوح خود یادآورى مىکند که افزایش دارایى و فرزندان
یکى از دلایل استکبار و خوددارى قومش از پذیرش حق بوده است و چه بسا فزونى دام و
چهارپایان عامل استکبارشان بوده است.
اگر دامدار و چوپان بودن قوم هود، نوح و صالح صحیح
باشد، در این صورت مىتوان دلیلى براى عدم درخواست این اقوام از پیامبرانشان مبنى
بر خروج از سرزمین به دست آورد.ما مدارک دقیقى در دست نداریم تا با استفاده از آن
اطلاعاتى درباره پیشرفت اقتصادى و شیوه تولید آن دوره به دست آوریم.اخباریان و
مورخان مسلمان علىرغم اختلافات در مورد موقعیت دقیق جغرافى قوم عاد، اشاره
کردهاند که آنان در یمن مىزیستهاند.مقاتل - که مؤلف آن از تابعین است - ذکر
کرده است که «سرزمین عاد در منطقه حضر موت یمن و در درهاى به نام دره مهره واقع
بود و شتر مهریه به آن جا منسوب است.قوم عاد در بهار در نقل و انتقال بودند و
زمانى که نىها خشک مىشدند به منازل خود باز مىگشتند و آنان از قبیله ارم بودند»
(21) مؤید نظر ماست.
5.واژه «قریه» به نوعى در دوره متاخرى مورد استفاده
قرار گرفته است، چرا که در گفتوگو میان رسولان نخستین و اقوام آنها اثرى از این
واژه وجود ندارد.این بدان معناست که حیات اجتماعى مردم دچار تحول و ترقى شده است و
اقوام از دامدارانى بدون قلمرو به کشاورزانى با قلمروى مشخص و «قریهاى» معلوم،
تغییر وضعیت دادند و یا در قراى زراعى سکنا گزیدند; این در حالى است که دیگران به
زندگانى چوپانى و کوچ نشینى خود ادامه دادند و تنها براى تجارت و یا پناه بردن، به
قریه مراجعه مىکردند.
زمانى که قریه و یا مردمى یکجانشین در کنار زمین
زراعىمورد بهره بردارى عموم، وجود داشته باشند، حضور موازینى براى شناسایى حقوق
همدیگر و تعیین آن امرى اجتنابناپذیر است.به همین صورت وجود نظامى سیاسى براى
مردم که در درگیرىها و تضارب منافع شخصى بدان مراجعه کنند تا به توسط آن، احکام
در میان آنان به اجرا نهاده شود، داد مردم اخذ شود و حقوق آنان را حفظ کند ضرورى
مىنماید. هر چند در آن دوره از تاریخ حکومتهایى با این گونه نظامها وجود
نداشتند; اما در هر قریه «ملاى» از بزرگان قوم بودهاند که در جایگاه حاکمان
قرارداشتند و مردم را برمحور آمیزهاى از دین، عرف و منافع متقابل ائتلاف
مىبخشیدند و این آمیزه به ایده و مذهبى (ملت) به عنوان پشتوانه و اتکاى
حکومتبزرگان قوم تبدیل مىگردید; در نتیجه هرگاه رسولى براى دعوت به توحید به
قریهاى فرستاده مىشد به صورت طبیعى با بزرگان قوم بر سر قدرت به نزاع بر
مىخواست.رسول به دنبال آن بود قدرت را در اختیار خدایى قرار دهد که با نام او و
اجازه او سخن مىگفت.در برابر رسول دو راه وجود داشتیا همراه دین خود از قریه
خارج شود و یا دست از آیین خود بردارد و ملت آنان را بپذیرد - نگاه کنید به فهرست
دوم که سابقا گذشت - البته رسولان اصرار نداشتند که وحى را با قریه مرتبط سازند و
این ارتباط را جوهر اجتنابناپذیر رسالت معرفى کنند; البته این آغاز درگیرىاى است
که بر پایه مبانى اعمال قدرت سیاسى در جامعه و میزان مشروعیت آن شکل گرفت.
6.افرادى که به نوح ایمان آوردند جبههاى را تشکیل
نمىدادند; از این رو تا زمان نجات نوح سخنى از آنان در میان نیست.پس از تجربه
نوح، به جاى تعبیر «الذین امنوا» از عبارت «الذین استضعفوا فى الارض» استفاده شده
است.این امر بیانگر ترقى قابل ملاحظهاى در امر دین است و مفهوم آن این است که
مؤمنان در شبکه ارتباطات اجتماعى حضور دارند، ولى فهرست دوم آیات نشان مىدهد
کسانى که به نوح، هود، صالح و شعیب ایمان نیاوردند به صورت اصلاح طلبانه حذف و به
شکلهاى متفاوتى نابود شدند.حال که جریان دینى به رشد و حرکتخود ادامه مىدهد، پس
مقصود از حذف چیست؟ و این امر چه عبرتى براى حرکت دینداران دارد؟ آیا محو کافران و
ابقاى مؤمنان - به تنهایى - به این معنا نیست که ماندن بر زمین تنها سزاوار اهل
ایمان است؟
هر چند به درستى ترقى و پیشرفتى به نفع حرکت توحید در
جریان بود; اما در مقابل نیز از جانب امتهاى دیگر به نوعى اتفاق نظر بر رد توحید
قابل مشاهده است.در اینجا دو حالت وجود دارد یا حرکت نوظهور دینى با آنان به
رویارویى بر مىخیزد و نابود مىشود و سرانجام کفر در زمین ریشه مىگیرد و یا این
که پس از آن که فرصتى کافى براى هدایتبه امت کافر داده شد، آنها از بین رفته و
نابود مىگردند و حرکت توحید جایگزین آنان مىشود; آنان نیز تلاش مىکنند عوامل
نابودى را پدید نیاورند و گرنه مستحق همان سرنوشتخواهند بود.هر چند در آغاز،
فلسفه دین بر اساس حالت دوم (نابودى کفار به دستخداوند و با عوامل طبیعى) جریان
داشت; اما دوران حذف کافران دورانى موقت است و پس از آن، دوران استخلاف و جانشینى
آغاز مىگردد. پایان دادن به دوره حذف کافران به دو دلیل صورت مىگیرد: نخست آن که
دستاورد نابودى و حذف کافران (عبرت) هدر نخواهد رفت و حرکت دینى را تغذیه مىکند و
دوم آن که مؤمنان با حرکت تاریخى و دینى خود مرحله «فرد فردى» را سپرى کرده و
وارد مرحله «امم» مىشوند و آن گاه مسؤولیت اقامه دین، حفاظت از دین و نبرد با کفار
بر سر آن، به عهده مؤمنان خواهد بود; لذا از این پس تصادم میان مؤمنان و کافران و
در سرزمین مشترک رخ خواهد داد و نه میان کافران و قدرت الهى (از نوع طبیعى آن) .
در این مقطع برخلاف دوره پیشین که خداوند عهده دار نابودى کافران بود و مؤمنانبه
نوح، هود، صالح و شعیب در این زمینه وظیفهاى نداشتند، جنگ براى مؤمنان واجب و
فضیلتشمرده مىشود.
از این پس رسولان، خود و پیروانشان مامور به جنگ با
کفار بودند و اقامه دین و به کارگیرى توان نظامى در صورت لزوم به عهده آنان نهاده
شد و به همین دلیل متصف به «عزم» (22) شدند.این امر به هیچ وجه بیانگر
نقص و کاستى رسولان نخستین نیست، بلکه مشیت تاریخى و اجتماعى خداوند در مورد تطور
و ترقى این گونه تعلق گرفته و این مساله گزارشى از آن مشیت است.از میان مفسران
تابعین، شعبى، کلبى و مجاهد معتقدند اولوالعزم به رسولانى مىگویند که «مامور به نبرد
شدند، با کافران رویارو شوند و به مبارزه با آنان برخاستند» . (23) دیگران
و همچنین مجاهد آنان را رسولان صاحب شریعت دانستهاند و در این زمینه از نوح،
ابراهیم، موسى، عیسى و محمدصلى الله علیه وآله نام بردهاند.این دو نظر به هم
نزدیکند هر چند برخى از پیامبران صاحب شریعت، مامور به جنگ نبودند.ابن عباس نظر
دیگرى دارد; او مىگوید همه رسولان اولوالعزم بودهاند و «من» در عبارت
«اولوالعزم من الرسل» براى بیان جنس است و نه تخصیص.به نظر من ایده نخستبه صواب
نزدیکتر است و ابن عباس هم براى این که مبادا دیگر رسولان را به نقصان منسوب کرده
باشد به این ایده روى آورده است که با توضیحاتى که ارائه گردید دیگر جایى براى این
نگرانى وجود ندارد، چرا که کاستى زمانى روى مىدهد که تکلیفى بر روى زمین مانده
باشد و وقتى اساسا تکلیفى نباشد نقصانى هم نخواهد بود.
از این به بعد سوره اعراف به دنبال ارائه تجربه موسى
به صورت مجزا و تفصیلى است و هر چند این تجربه خارج از روال دعوت رسولان پیشین -
تاکید بر توحید و دعوت به آن - نیست; اما از نظر حوادث و تحولات غنى است و
مىتواند نمونه مشروحى از درگیرى سیاسى رسول و ملا باشد.مایلم پیش از آن که تجربه
موسىعلیه السلام را به نمایش بگذارم، قدرى درنگ کرده و به پیشرفتها و ترقىهایى
که تاریخ دینى و نتایج و دستاوردهاى سالهاى پیش از موسى و آنچه را که رسالتهاى
گذشته بدان رسیدهاند، نظرى انداخته و ضمن برداشتبرخى از ظرافتهاى فلسفه تاریخ
قرآنى، از این منظر نگاهى سیاسى - استراتژیک به نوع رسالتهاى آغاز شده با
موسىعلیه السلام بیندازم.
پس از نوح پیشرفت و ترقى شگرفى در تاریخ اندیشه روى
داد; قریه به شهر بزرگ، ملا به پادشاه و منافع و آداب به آیینهایى رایج تغییر شکل
پیدا کرد.در حوزه ایمان نیز تحولاتى رخ داد، مؤمنان به صورت امت در آمدند; امتى
بدون حاکمیت و فعالیتسیاسى و نظامى.موسىعلیه السلام دریافت که فرعون متعرض
حاکمیت الهى شده است و هیچ سهمى از آن براى خداوند قائل نیست و حتى خود ادعاى
خدایى کرده و وجود خدایى در بالاى سر خود را انکار مىکند.به همین صورت وى متعرض زمین
نیز گردیده است و آن را قلمرو مقدس خود مىداند، به حقوق مردم تعرض کرده و آنان را
بندگان خود مىشمارد و این گونه او تمامى عناصر حاکمیت استبدادى (زمین، مردم،
اسلحه و اندیشه) را براى خود تامین کرده بود.زمین کاملا و بدون منازع در اختیار او
بود و قرآن اشاراتى از سخنان فرعون را مطرح کرده است:
الیس لى ملک مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلا
تبصرون; (24) آیا فرمانروایى مصر از آن من نیست و آیا این رودها از زیر
[قصر] من روان نیست، آیا نمىنگرید؟
این آیه نشان مىدهد که وى تا چه حد با طبیعت و
محصولات برداشتشده از زمین خودکامانه برخورد مىکرده است.علاوه بر این، آثار
مورخان دال بر این مطلب است که فرعون بنى اسرائیل را به عنوان کارگران روى زمین یا
ساخت و ساز همچون بردگان در اختیار داشت و از این راه ثروتهاى کلانى به دست
مىآورد.ثروت هنگفت قارون، طبق بیان قرآن، از باب نمونه براى اشاره به این معنا
کافى است. بىشک فرعون براى دفاع از قدرت مرکزى خود و حفظ و حراست پادشاهىاش
اسلحه و توان نظامى را در انحصار خود داشته است; به این توان او در قرآن اشاره شده
است:
ان فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطئین; (25) فرعون
و هامان و سپاهیانشان خطا کار بودند.
در مورد اندیشه و یا بهتر بگوییم ایدئولوژى باید گفت
که ایدئولوژى فرعون در «خداى شاهى» خلاصه مىشد و احتمالا ساحران و کاهنان در
مشروعیتبخشیدن به این اندیشه نقش داشتهاند.ساحران معمولا مىتوانستند ربطى میان
فضاى ادیان گذشته، معابد برجاى مانده و افسانههاى باستانى ایجاد کنند و آیینى نو
بسازند و در معبد جدید، خود نقش پیامبرى را ایفا کنند.به هر حال همان گونه که
خواهیم دید، بر خلاف اراده نظامیان و ساحران، این اندیشه به عنوان نقطه ضعف اساسى
ساخت فرعون باقى ماند.
از طرف دیگر، موسى تنها یکى از عناصر حاکمیتسیاسى
یعنى اندیشه (وحى) را در اختیار داشت و براى تحقق حاکمیت، به زمین، سلاح و مردم
نیازمند بود.با بررسى حرکت تاریخى و تحولآمیز دین به این نکته پى مىبریم که
جریان توحید به رشد و شکوفایى خود رسیده است.مؤمنان باگذار از دوره تشتت و فردیت،
به دورهاى رسیدهاند که در آن به صورت امت در آمدهاند; البته توجه داریم که
مؤمنان هر چند این دوره را سپرى کردهاند; اما با توجه به واقعیتهاى تاریخى باید
گفت که هیچ تضمینى براى بازنگشتن به دوره استضعاف گذشته براى آنان وجود ندارد و
آنان هرگاه با جمعیتى که فزونى گرفته و در چارچوب عشیرهاى معین، قدرت را در
قریهاى در اختیار گیرند باز نیروهاى کفر بر آنها چیره شده و آنان را به دوره
استضعاف باز مىگردانند و این دوره این گونه ادامه مىیابد.
بر این اساس، هر چند با سپرى شدن عهد رسولانى که مامور
به جنگ نبودند، جریان توحید از مرحله استضعاف عبور کرد; اما این عبور نمىتواند
ابدى باشد.با نگاهى ویژه به بنىاسرائیل خواهیم دید که آنان از فرمانبردارى به تنگ
آمده بودند و این در حالى بود که جمعیتشان رو به فزونى بود و به مرحله دستیابى
به قدرت (مکنت) در مصر نزدیک مىشدند و عملا در دوره یوسفعلیه السلام به آن
دستیافتند.قرآن از زبان خداوند این گونه حکایت مىکند:
و کذلک مکنا لیوسف فى الارض یتبوا منها حیثیشاء;
(26) بدین سان یوسف را در زمین تمکن بخشیدیم که در آن هر جا خواهد قرار
گیرد.
رب قد آتینى من الملک و علمتنى من تاویل الاحادیث فاطر
السماوات و الارض; (27) پروردگارا، به من بهرهاى از فرمانروایى و
بهرهاى از تعبیر خواب بخشیدى، اى پدید آورنده آسمانها و زمین.
این یوسف همان پیامبر بنىاسرائیل است که آنان را وارد
مصر گردانید.قوم او که آنان را به نام بنى اسرائیل مىشناختند در دورهاى که وى به
پادشاهى رسید و قدرت را در مصر به دست گرفت، به چنان عزتى رسیدند که هیچ یک از
امتهاى توحیدى پیشین بدان دست نیافته بودند و توان مالى و جمعیتى آنان به حدى
رسید که بتوانند از دین دفاع کنند، آن را بر پاى دارند و در پناه خود از آن محافظت
کنند.بدین صورت، دوره استئصال و نابودى کافران با عوامل طبیعى به پایان رسید و
مرحله بحث و گفتوگو میان کافران و مؤمنان در سرزمین مشترک آغاز گردید.همان گونه
که قبلا اشاره کردم، استئصال و نابودى کافران سیاستى موقت و کوتاه مدت بود; از این
رو تمامى فلسفه تاریخ دین بر پایه بحث و گفت وگو مبتنى خواهد بود و در نتیجه زمین
به خودى خود هیچ خصوصیت ویژهاى جز این که مامن دین است (همچون سرزمین موعود)
(28) نخواهد داشت و هیچ ملتى به خودى خود ممتاز نخواهد بود مگر آن که دین به
وسیله و در میان آنان (همچون ملتبرگزیده الهى) بر پا گردد.تمامى زمین از آن خداست
و خداوند بر اساس شرایطى سیاسى و تمدنى که وحىمسلح [وحىاى که با سلاح تجهیز شده
] محور و زیر بناى آن است، آن را جایگاه تبادل نظر تمامى مردم قرار داده است تا
این گونه دین خداوند بر پا شود.تاریخ دین دقیقا همین پیام را با خود دارد.به همین
دلیل قرآن تجربه موسىعلیه السلام را به صورت مجزا و تفصیلى و پس از ارائه تجارب
رسولان پیشین آورده است و مکررا اشاره مىکند که موسىعلیه السلام پس از آنان آمد:
ثم بعثنا من بعدهم موسى بایاتنا; (29) سپس
پس از آنان موسى را با معجزات خویش فرستادیم.
پس از موسىعلیه السلام امت مؤمن براساس توان و تلاش
خود به سه دسته تقسیم شدند: برخى قاصر بودند و هنوز به مرحله تمکن و دستیابى به
قدرت در زمین نرسیده بودند و در استضعاف به سر مىبردند; برخى قاعد بودند و در
اقامه دین از خود سستى نشان مىدادند و برخى مجاهد بودند و با تلاش خود توانستند
دین خدا را در زمین بر پا دارند.موسىعلیه السلام مشاهده کرد که قوم بنى اسرائیل
پس از دوره قدرت و فتحى که با یوسف سپرى کرده بود (30) ، هم اکنون به
دلایل داخلى در استضعاف به سر مىبرد. بنىاسرائیل در جنگ و جهاد از خود سستى و
کوتاهى نشان داده بودند و شرایط دستیابى به قدرت را محقق نساخته بودند; بنابراین
طبیعى است که روش موسى با روش نوح، هود و صالح در اقامه دین تفاوت خواهد داشت، چرا
که دادههاى واقعى را که موسى در آن گام برمى دارد با دادههاى دیگران تفاوت دارد;
از این رو در بیان قرآن هیچگاه نمىبینیم که موسى - بر خلاف نوح - مردم را به
توحید دعوت کرده باشد. اولین اقدامى که قرآن از موسى به نمایش مىگذارد، صحنه
رویارویى مستقیم موسى و فرعون است، حتى در برخى از آیات قرآن تصریح شده است که ما
موسى را به نزد فرعون، شاه دروغگو فرستادیم; پس مسؤولیت نهایى موسى در اعتلاى
موقعیت قوم خود از جایگاه استضعاف و پایین کشاندن موقعیت فرعون و ملاش از جایگاه
استکبار و افترا خلاصه مىگردد تا بدین وسیله تمامى ولایتها براى خدا یکى گردند.
از این پس آیات سوره اعراف را که به داستان موسى
پرداختهاند دستهبندى کرده و بر اساس ترتیب زمانى حوادث، آنها را ارائه خواهیم
کرد.
صحنه اول
«ثم بعثنا من بعدهم موسى بآیاتنا الى فرعون و ملائه
فظلموا بها فانظر کیف کان عاقبة المفسدین; (31) سپس پس از آنان موسى را
همراه با معجزات خویش به سوى فرعون و بزرگان قومش فرستادیم و در حق آیات ما ستم
کردند، پس بنگر سرانجام اهل فساد چگونه بوده است» .
«قال موسى یا فرعون انى رسول من رب العالمین حقیق على
ان لااقول على الله الا الحق قد جئتکم ببینة من ربکم فارسل معى بنى اسرائیل;
(32) موسى گفت: اى فرعون، من پیامبرى از سوى پروردگار جهانیانم سزاوار است
که به خداوند جز سخن حق نسبت ندهم به راستى که معجزهاى از سوى پروردگارتان
برایتان آوردهام.پس بنى اسرائیل را همراه من بفرست» .
در این صحنه سه مساله وجود دارد: نخست آن که موسى به
همراه آیات خداوندى به نزد فرعون و ملاش فرستاده شد; دوم آن که فرعون و ملا او
آیات الهى را تکذیب و به آنها ظلم کردند و سوم آن که درخواست موسى از فرعون این
بود که بنىاسرائیل را با او همراه کند.باید در نظر داشت که این سه مساله در یک
زمان اتفاق نیفتاده است، هر چند ظاهر آیه چنین مىگوید و شیوه بیان قصص در قرآن
گاه اقتضاى چنین امورى را دارد.به طور یقین متوجه هستیم که طبیعت این امر مستلزم
این است که احتمالا در آغاز تلاشهایى براى ایجاد مجارى گفتوگوى ملایم در ارتباط
موسى و فرعون صورت گرفته است - همان گونه که قرآن بدان اشاره دارد - به امید آن که
او متذکر و متنبه شود; سپس اگر فرعون گفتوگوى ملایم و مناسب را رد کرد و از خود
رویارویى و مواجهه نشان داد، آن گاه موسى معجزات خود را خواهد آورد.به صورت ضمنى
در مىیابیم که هر چند مسؤولیت اساسى موسى بیرون آوردن بنى اسرائیل از حتسیطره و
آزار مصریان و بردن آنان به سرزمین موعودى که شیر و عسل از آن مىجوشد بوده است;
اما این بدان معنا نیست که وى صرفا رسول بنىاسرائیل باشد. زمانى که مىگوییم موسى
به نزد قومش فرستاده شد، منظورمان از قومش، جمعیت متشکل از بنى اسرائیل و قبطیان
است، چرا که موسى از نظر نسب، اسرائیلى و از نظر موطن، مصرى به حساب مىآید و از
آن جا که دعوت موسى براى تمامى اهالى مصر است، فرعون و ملا او را نیز در بر
مىگیرد و احتمال ایمان آنان نیز وجود داشته است. اگر فرعون ایمان مىآورد و از
ادعاى حاکمیتخود دستبر مىداشت، به خودى خود آزار و فشار بر مردم، خواه قبطى و
خواه اسرائیلى، به پایان مىرسید و هدف اساسى دعوت موسى نیز همین بود; اما فرعون و
ملا او به آیات الهى ستم روا داشتند و رسالت موسى را دروغ دانستند:
قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر علیم یرید ان
یخرجکم من ارضکم فماذا تامرون; (33) بزرگان قومش گفتند این [مرد]
جادوگرى داناست، مىخواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند، چه مىگویید.
موسى از ابتدا متقاضى بیرون بردن مصریان از سرزمینشان
نبود، بلکه او به توحید الهى دعوت مىکرد.فرعون و ملا او دریافتند که دعوت به
توحید همان و ستبرداشتن از ادعاى سیادت و تقدیم آن به موسى همان.در واقع در خواست
کنارهگیرى از سیادت نسبتبه تقاضاى بیرون رفتن از سرزمین برابر و یا حتى بزرگتر
است. این مساله را فرعون و ملاش با شیواترین عبارات این گونه بیان کردهاند:
قالوا اجئتنا لتلفتنا عما آباءنا و تکون لکم الکبریاء
فى الارض و ما نحن لکما بمؤمنین; (34) گفتند آیا به سراغ ما آمدهاى که
ما را از شیوهاى که پدرانمان را بر آن یافتیم، باز دارى، و در این سرزمین ریاست
از شما دو تن باشد؟ ما سخن شما را باور نداریم.
در نتیجه نزاع میان موسى و فرعون بر سر پادشاهى در
زمین است.موسى دریافت که در برابر سنت تاریخى انتخاب قرار گرفته است و باید یا با
دین خود به سرزمین دیگرى رود و یا دست از آیین و دعوت خود بردارد.از آن جا که
مبناى دعوت دینى پیوند دین، سرزمین و سلطه بر آن به نام خداست; از این رو این سنت
مردود بود.در این شرایط تقریبا هر دو گروه در آستانه نبرد قرار گرفتند.موسى آگاه
بود که این نبرد به مصلحت دین نیستبه ویژه آن که بنىاسرائیل هنوز در یک جبهه
وحدت نداشتند و پیام رسالت موسى که بر اساس آن مىجنگیدند، کاملا به همه آنها
نرسیده بود و کتابى نیز بر موسى نازل نشده بود; از این رو اگر جنگى در کار بود
مىباید به تعویق بیفتد.این جا بود که موسى طرح دیگرى را پیشنهاد کرد.در این طرح
وى از فرعون تقاضا نمود اجازه دهد که او به همراهى بنى اسرائیل از مصر بیرون روند.
این تقاضا نسبتبه تقاضاى نخست موسى که در آن از فرعون
تقاضاى کنارهگیرى از سیادت بر مصر را کرده بود کمتر نبود و تنها ملایمتر و
مسالمتآمیزتر بود.برخى گمان کردهاند که عقب نشینى موسى از مصر به این معناست که
وى به نفع فرعون از حکومت مصر چشم پوشى کرده و آن را بىارزش دانسته است.خیر، این
گونه نیست; چشم پوشىنهایى از زمین، چشم پوشى از خود رسالت است.اگر بیرون رفتن
بنىاسرائیل از مصر به معناى دستبرداشتن موسى از مصر بود، چرا با اعتراض فرعون و
نه استقبال او مواجه شد؟ آرى خروج جمعى بنىاسرائیل به همراه پیامبرى که آنان را
رهبرى مىکرد، بدان معنا بود که بنىاسرائیل پس از گذران دوره بردگى، اکنون امتى
است که میان او و سیادت تنها یک سرزمین فاصله است و شاید این سرزمین در همسایگى
خود مصر باشد.احتمال این امر وجود داشت که همان گونه که موسى در جوانى به
صحرانشینان شرق نیل پناه برد و به مدین گریخت، اکنون نیز بنىاسرائیل علیه فرعون
از آنان استمداد کنند و حتى شاید بنىاسرائیل با دشمنان مصر پیوند برقرار کند و در
آن صورت مصر درگیر جنگهاى طولانى از شمال و شرق خود خواهد بود. (35) علاوه
براین، خروج جمعى بنىاسرائیل از مصر ساختار اقتصادى آنان را فرو مىپاشید، چرا که
بخش اعظم نیرویى که بر زمینها کار مىکردند از بنى اسرائیل بودند و در واقع بر
اساس نظام اقطاعى رایج در مصر آن زمان، آنان بخشى از زمین محسوب مىشدند.شاید
تعبیرى را که موسى در مقابل فرعون به کار برد و قرآن از آن یاد کرده است: «و تلک
نعمة تمنها على ان عبدت بنى اسرائیل; (36) آیا این نعمتى است که بر من
مىنهى که بنىاسرائیل را به بردگى کشاندهاى!» اشاره به این امر باشد که آنان در
رهن و گرو زمینها بودهاند. به هر حال، فرعون قاطعانه با این پیشنهاد مخالفت کرد
و ضمن تنگتر کردن حصار بر آنان و اعمال نظارت بیشتر، دستور داد فشار و کارهاى
سنگین بیشترى بر آنان تحمیل کنند و آنان را به مشقت و سختى انداخت.موسى و مؤمنان
به او در شرایط بسیار سختى قرار گرفتند و نه توانایى جنگ را داشتند و نه قدرت بر
خروج از مصر.این امر در صحنه بعدى به تصویر کشیده شده است.
صحنه دوم
«و قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه لیفسدوا
فى الارض و یدرک و آلهتک قال سنقتل ابناءهم و نستحیى نساءهم و انا فوقهم قاهرون;
(37) بزرگان قوم فرعون گفتند آیا موسى و قومش را رها مىکنى که در این
سرزمین فساد بر پا کنند و تو و خدایانت را رها کنند؟ گفتبه زودى پسرانشان را
خواهیم کشت و زنانشان را زنده خواهیم گذاشت و ما بر آنان چیرهایم» .
«قال موسى لقومه استعینوا بالله و اصبروا ان الارض لله
یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین; (38) موسى به قومش گفت از
خدا مدد بجویید و شکیبایى کنید، چرا که زمین از آن خداست و به هر کس از بندگانش که
بخواهد به میراث مىدهد و نیک سرانجامى از آن پرهیزگاران است» .
«فما آمن لموسى الا ذریة من قومه على خوف من فرعون و
ملائهم ان یفتنهم و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفین; (39) به
موسى جز ذریهاى از قومش ایمان نیاوردند، آن هم با ترس از فرعون و بزرگان قومش که
مبادا ایشان را در بلا افکند.فرعون در آن سرزمین گردنکش بود و همو از تجاوزکاران
بود» .
«و قال موسى یا قوم ان کنتم آمنتم بالله فعلیه توکلوا
ان کنتم مسلمین فقالوا على الله توکلنا ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمین و نجنا
برحمتک من القوم الکافرین و اوحینا الى موسى و اخیه ان تبوءا لقومکما بمصر بیوتا و
اجعلوا بیوتکم قبلة و اقیموا الصلاة و بشر المؤمنین; (40) موسى گفت اى
قوم من! اگر به خدا ایمان آوردهاید، و اگر اهل تسلیم هستید پس بر او توکل
کنید.گفتند بر خدا توکل کردیم.پروردگارا، ما را دستخوش ستمگران مگردان و به
رحمتخودت ما را از خداشناسان رهایى بخش و به موسى و برادرش وحى کردیم که
خانههایى در مصر براى قوم خود مهیا کن و خانههایتان را رو به قبله قرار دهید و
نماز را بر پا دارید و مؤمنان را بشارت ده» .
فرعون با برخورد خشونتآمیز خود از سیاست تصفیه فیزیکى
و استفاده از قدرت سیاسى و نظامى خود پرده برداشت و موسى در طرف مقابل چارهاى جز
تحمل و مقاومت نداشت و ما شاهد موسىاى جدى و مصمم هستیم.وى تمامى فلسفه تاریخ
دینى را که ما در صدد شرح و تبیین آن بودیم را این گونه تلخیص مىکند:
استعینوا بالله و اصبروا ان الارض لله یورثها من یشاء
و العاقبة للمتقین; (41) از خداوند مدد بجویید و شکیبایى کنید، چرا که
زمین از آن خداوند است، به هر کس از بندگانش که بخواهد به میراث مىدهد و نیک
سرانجامى از آن پرهیزکاران است.
وى در این جا از اندیشه استخلاف و جایگزینى پرده بر
مىگشاید و قوم خود را به صبر و استمداد از خداوند - از شرایط دستیابى به قدرت -
فرا مىخواند.
قبلا گفتیم که قوم موسى از توانایى بالاى نظامى
برخوردار نبود.در طى آیات گذشته مطرح گردید که به دلیل ترس از فرعون، تنها فرزندان
قوم موسى به او ایمان آوردند.آیا این امر بدان معناست که خود بنىاسرائیل ایمان
نیاوردند و فرزندان خردسالشان ایمان آوردند؟ این دیدگاه سید قطب در کتاب فى ظلال
القران (42) است، چون او مرجع ضمیر «قومه» را بنىاسرائیل دانسته
است.از نظر ما از آن جا که قرآن در جاى دیگر گفته است که مؤمنان به موسى تنها از
میان خردسالان نبودند، این ارجاع ضمیر ضعیف است:
فلما جاءهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الذین
آمنوا و استحیوا نساءهم و ماکید الکافرین الا فى ضلال; (43) و چون حق
را از سوى ما براى آنان آورده گفتند پس کسانى را که همراه او ایمان آوردهاند
بکشید و زنانشان را زنده بگذارید و نیرنگ کافران جز در تباهى نیست.
پس کسانى که فرعون دستور داد تا فرزندانشان را بکشند و
زنانشان را زنده بگذارند نه تنها خردسال نبودند، بلکه خود فرزند خردسال داشتند و
خداوند ایمان آنان را تایید کرده است.در این زمینه آنچه زمخشرى مطرح کرده به صواب
نزدیکتر است.وى مىگوید:
منظور از «ذریة من قومه» بخشى از آلبنىاسرائیل است،
و سپس به ذکر روایتى پرداخته است که بر اساس آن ضمیر «قومه» به فرعون بر مىگردد;
از این رو ذریه قوم فرعون را مؤمن آل فرعون، آسیه همسر فرعون، خزانه دار فرعون و
همسر و آرایشگر او مىداند. (44) از نظر زمخشرى این آیه به مرحله نخستین
دعوت موسى ارتباط دارد (والله اعلم) .
در هر حال آیا دوره صبر و انتظارى که مطرح شد، بخشى از
برنامه موسى بوده است و یا شرایطى اضطرارى؟ سید قطب در تفسیر این آیه از سوره
یونس: «و اوحینا الى موسى و اخیه ان تبوءا لقومکما بمصر بیوتا و اجعلوا بیوتکم
قبله و اقیموا الصلاة و بشر المؤمنین: به موسى و برادرش وحى کردیم که خانه هایى در
مصر براى قوم خود مهیا کن و خانه هاتیان را رو به قبله قرار دهید و نماز را به پا
دارید و مؤمنان را بشارت ده» ، بر این ایده است که دوره انتظار بخشى از برنامه
هدفمند موسى است که در طى آن تفکیک و جداسازى مؤمنان از کافران صورت مىگیرد.وى
مىگوید:
در این دوره به موسى و هارون وحى گردید تا براى کسب
آمادگى لازم جهتحرکت از مصر در موعدمناسب خانههایى ویژه بنى اسرائیل بنا کنند و
در آن به سازماندهى آنان بپردازند و خداوند در این جا چند سفارش به بنىاسرائیل
مىکند: نخست آن که تا حد امکان ضمن پرهیز از شر و فساد جاهلى، مؤمنان گرد هم آیند
تا تطهیر، تزکیه، آموزش و سازماندهى آنان محقق شود و زمان وعده خدا نیز فرا رسد، و
دوم آن که از معابد جاهلى دورى کرده و از منازل مؤمنان به عنوان محل عبادت استفاده
کنند تا حس کنارهگیرى در جامعه جاهلى در آنان به وجود آید و عبادات آنان نیز بر
اساس روش صحیح صورت گیرد. (45)
از نظر سید قطب خروج از مصر، هدف استراتژیک موسى است;
از این رو بهتر استبا کنارهگیرى مؤمنان در جامعه مصر که به موجب آن تمایز و
تطهیر آنان محقق مىشود، مقدمات حرکت از مصر در زمان مناسب تامین شود; در حالى که
از نظر ما ماندن در مصر هدف استراتژیک موسى است و نه بیرون رفتن از آن.ماموریت او
این نبود که بنى اسرائیل را از مصر به عقب بکشاند تا پس از آن به دور از جامعه
جاهلى در جستوجوى سرزمینى براى اقامه دین و تطهیر و تزکیه باشد، بلکه رسالت در
این بود که در مصر به همراه قبطیان و بنى اسرائیل بماند و دین را در مصر اقامه کند
و آن گاه خداوند در سرزمین مشترک عدهاى را مایه ابتلا و آزمایش دیگران قرار دهد،
پس عدهاى تزکیه و عدهاى هلاک مىگردند و در نهایتخداوند زمین را براى صالحان که
جانشین اویند به ارث خواهد نهاد.
افزون بر این، در شرایطى که بنى اسرائیل در آن
مىزیستند، تحقق عملى کنارهگیرى را که سید قطب توصیف کرده غیر ممکن است.اگر امکان
تجمع، آموزش و سازماندهى مؤمنان طاهر وجود داشت، پس چرا مىخواستند بروند و به
کجا؟ علاوه بر این، آیاتى را که او دال بر کنارهگیرى از جامعه جاهلى و فاصله
گرفتن از آن مىگیرد مورد قبول ما نیست، چرا که طبق حکایت قرآن، خداوند به موسى و
هارون دستور داد براى اقامت قوم خود در مصر منازلى را تهیه کنند و تهیه اقامتگاه
نه به معناى کنارهگیرى است و نه به معناى آمادگى براى سفر و عقب نشینى.زمخشرى در
تفسیر خود از این آیه چنین مىگوید:
معناى آیه این است که خانههایى را در مصر براى اقامت
قوم خود و نماز و عبادت تهیه کنید. (46) خانههایتان را قبله قرار
دهید، یعنى عبادت گاههاى خود را رو به قبله (کعبه) قرار دهید، چرا که موسى و قومش
رو به کعبه نماز مىخواندند.
وى در ادامه در شرح واژه «فاستقیما» مىگوید: «وضعیت
کنونى خود را - که در آن به دعوت و ارائه احتجاج قرار دارید - حفظ کنید» .ابن جریج
مىگوید: «موسى پس از دعا، چهل سال منتظر ماند» و این نظر عجیب به نظر مىآید، هر چند
بیانگر این امر است که اندیشه ماندن در مصر، اندیشه غالب بوده است.در گذشته گفتیم
که خروج از مصر، نه امرى اختیارى بود و نه برنامهاى از قبل تهیه شده که بدون آن
پیروزى متصور نباشد، علاوه بر این که با توجه به تجارب رسولان پیشین، فاصلهگیرى
مؤمنان با تصویر و اهدافى که سید قطب ارائه مىدهد، جایگاهى در منطق دینى ندارد;
اما با این همه خروج از مصر اتفاق افتاد، چرا؟ این مسالهاى است که با استفاده از
آیات مکى سورههاى یونس و دخان به تصویر آن مىپردازیم.
صحنه سوم
«قال موسى ربنا انک اتیت فرعون و ملاه زینة و اموالا فى
الحیاة الدنیا ربنا لیضلونا عن سبیلک ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلا
یؤمنوا حتى یروا العذاب الالیم قال قد اجیبت دعوتکما; (47) موسى گفت
پروردگارا، تو به فرعون و بزرگان قومش در زندگانى دنیا زینت و مال و منال بخشیدى،
پروردگارا که سرانجام [مردمان را ] از راه تو گمراه دارند، پروردگارا، اموالشان را
بى برکت گردان و دلهایشان را سخت کن که تا زمانى که آن عذاب دردناک را ببیند
ایمان نیاورند» .
«فدعا ربه ان هؤلاء قوم مجرمون فاسر بعبادى لیلا انکم
متبعون; (48) آن گاه به درگاه پروردگارش ندا داد که اینان قومى
گنهکارند. [پاسخ آمد که] پس بندگانم را شبانه روانه کن.شما تعقیب مىشوید» .
در آیات فوق مىبینیم که موسى پس از گفت و گو، احتجاج
و ارائه معجزه، نهایتا پذیرفت که فرعون و قومش ایمان نخواهند آورد و این همان
نتیجهاى بود که نوح در مورد قومش بدان رسیده بود.از طرف دیگر آزار و اذیتهاى
وارده بر بنى اسرائیل افزایش یافته بود و در مقابل، موسى هیچ ابزارى جز صبر و
انتظار در اختیار نداشت و این در حالى بود که صبرى که موسى به قومش سفارش مىکرد،
آنان را در آستانه یاس و ناامیدى قرار داده بود:
قالوا اوذینا من قبل ان تاتینا و من بعد ما جئتنا;
(49) گفتند پیش از آن که نزد ما بیایى و پس از آن که نزد ما آمدى همچنان
آزار و اذیت دیدیم.
در این وضعیت روانى، ریشههاى ایمان در معرض تهدید
قرار گرفته بود و موسى تنها مىتوانست دستبه دعا بردارد و از خدا بخواهد ثروت و
دارایى آنان را نابود گرداند تا دست از طغیان بردارند و دلهایشان را سخت گرداند
تا ایمان نیاورند و عذاب دردناک را بچشند.خداوند دعاى موسى را اجابت کرد و در آن
موقعیت تنها به او این اجازه را داد که از مصر خارج شود.همان طور که ملاحظه
مىکنیم، موسى این تقاضا را مطرح نکرده بود و اگر این طرح در خاطر او بود در دعاى
خود آن را مطرح مىکرد; اما این در خواست را طرح نکرد و از خدا خواست نظام
استبدادى فرعون و ابزارهاى آن را نابود گرداند.
در این جا یک سؤال قابل ارائه است: آیا نابودى نظام
سلطنتى فرعون بدان شیوه، ادامه سیاست نابودى (استئصال) نبود؟ آیا در گذشته نگفتیم
که دوران اجراى این سیاست در تاریخ دینى و در عهد موسى به پایان رسیده است؟ در
پاسخ مىگویم: تفاوت موجود میان سیاست و برنامه نابودى (استئصال) و سیاست و برنامه
دستبه دستشدن قدرت (استخلاف) تفاوتى تام و مطلق نیست و شاید در برخى از دورهها،
شاهد اجراى هر دو برنامه (یکى به صورت کم رنگتر و دیگر به صورت بارز) باشیم; مثلا
سیاست اجرا شده در مورد قوم نوح به سیاست نابودى نزدیکتر است و به تلاش بشرى
مؤمنان در ساخت و ساز کشتى و تهیه زوجهایى از جانداران توجه داریم.در مقابل، جنگ
بدر به سیاست استخلاف نزدیکتر است و مؤمنان هم علاوه بر تلاش خود، مورد حمایت
ملایکه و طبیعت قرار گرفتند.
علاوه بر این باید افزود که سیاست نابودى نیز به
صورتهاى متفاوت اجرا مىگردد.دوره نابودى کفار به دست نیروهاى طبیعت در تاریخ به
سرآمده است; اما این امر مانع تحقق آن نمىتواند باشد و در مرحله گفتوگو و
استخلاف نیز این سیاست از طریق توان بشرى مىتواند به اجرا در آید و آن گاه براى
مثال، جنگجوى مؤمن توانى برابر توان سیل و یا طوفان از خود نشان مىدهد و اشارات
قرآنى در این زمینه چنین مىگویند:
ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین; (50) اگر
از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن غلبه خواهند کرد.
نتیجهگیرى
توقف ما در سراسر تجارب رسولان پیشین و بررسى آن تجارب
تنها بدین دلیل صورت گرفت که بتوانیم بگوییم فلسفه سیاسى قرآن در تاریخ بشر حرکتى
تطبیقى پیدا کرده استبه گونهاى که بیننده با نگاه به آن مىتواند فلسفه تاریخ آن
را استنتاج کند و آن را مبناى شناخت چارچوب و ماهیت فعل سیاسى قرار دهد.این امر
کاملا طبیعى است، چرا که با همان دیدگاهى که انسان به تاریخ بشر نگاه مىکند و آن
را تفسیر مىنماید، با همان نگاه نیز به آینده مىنگرد و براى آن برنامه ریزى
مىکند.
خلاصه و چکیده نتایجبه دست آمده از بررسى تجارب
رسولان پیشین (از نوح تا موسى) عبارتند از:
1.دیندارى با «تنزیلى» که در دسترس مردم قرار مىگیرد
آغاز مىشود.دیندارى «تلاشى» است که مردم طى آن مامورند وحى را بشناسند و بر اساس
آن عدالت را به اجرا نهند و عدالت پیوندى است که از طریق تلاش انسانها میان زمین
و وحى بر قرار مىشود; در نتیجه سیادت تنها از آن خداوند خواهد شد و همه انسانها
در برابر احکام نازل شدهاش یکسان خواهند بود; از این رو بن مایه وجود هر فعل
سیاسى از منظر اسلام عبارت است از تلاش براى «شناخت وحى و اقامه عدالتبر اساس
آن» .
2. «وضعیتى» که مردم پیش از نزول وحى در آن به سر
مىبرند، وضعیتى طبیعى نیست، بلکه وضعیتى است «غیرطبیعى» و وحى هم براى اصلاح و
سازگارى آن وضعیتبا خود، نازل شده است; از این رو این وضعیت غیر طبیعى نمىتواند
اصل و قاعدهاى براى استنتاج معیارها و رفتارها قرار گیرد.
3.زمین به صورت مشترک در اختیار همه - اعم از تلاش
گران عرصه عدالت و مدعیان گستره سیادت - قرار دارد و دسترسى به قدرت در زمین از
این به بعد طبق سیاست استخلاف و دستبه دستشدن قدرت صورت خواهد گرفت و لازمه
دستیابى به قدرت، تحقق شرایطى عینى و نیز غیبى است.شرایط عینى را باید تامین کرد
و شرایط غیبى را مىباید در خواست نمود و از آن استمداد کرد.
4.نخستین افرادى که اندیشه دولتبه معناى «حاکمیت
قانون» - منظور قوانین شخص محور و یا قوانینى که یک نفر آن را تعیین مىکند نیست
- را مطرح کردند «پیامبران» بودند.
5.در دست گرفتن زمین و ثروتهاى آن و نیز سلطه بر مردم
در راستاى دسترسى به قدرت و سلطنت، از گرایشهایى است که در نهاد بشرى وجود دارد;
اما در روان انسان، گرایشى اصیل وجود دارد که به حق و عدالت متمایل است.رویارویى
عدل و ظلم، استکبار و اسلام در واقع جلوهاى از تضاد درونى بشر است.نهاد انسان از
تمایل به ظلم و شرارت به صورت مطلق تهى نمىگردد، همان طور که از تمایل به حق و
عدالت تهى نمىشود.دستبه دستشدن قدرت میان مدعیان عدالت و مدعیان ظلم بر پوسته
زمین، عینا در نهاد بشرى تحقق دارد و گاه حق پیروز مىشود و گاه شکست مىخورد.
در قسمتبعدى این مبحث (فصل دوم از کتاب دکتر تیجانى
عبدالقادر حامد) تجربه پیامبر و قریش بر اساس فرضیه ایشان مورد بررسى قرار خواهد
گرفت.
پىنوشتها:
1- دانش آموخته حوزه علمیه قم و دانشجوى کارشناسى ارشد
رشته تاریخ دانشگاه تربیت مدرس تهران.
2. اعراف (7) آیه 59. (م)
3. همان، آیه 65. (م)
4. همان، آیه 69. (م)
5. همان، آیه 73. (م)
6. همان، آیه 74. (م)
7. همان، آیه 80 و 81. (م)
8. همان، آیه 85، 86 و 87. (م)
9. همان، آیه 89. (م)
10. همان، آیه 60. (م)
11. همان، آیه 64. (م)
12. همان، آیه 66. (م)
13. همان، آیه 70. (م)
14. همان، آیه 72. (م)
15. همان، آیه 75. (م)
16. همان، آیه 76 و 77. (م)
17. همان، آیه 82. (م)
18. همان، آیه 84. (م)
19. همان، آیه 88. (م)
20. همان، آیه 90 و 91. (م)
21. القرطبى، الجامع لاحکام القرآن، تفسیر سوره جاثیه
(45) آیه 21.
22. فاصبر کما صبر اولى العزم من الرسل. «(46) آیه 35»
.
23. القرطبى، پیشین، آیه 35.
24. زخرف (43) آیه 51.
25. قصص (28) آیه 1.
26. یوسف (12) آیه 56.
27. همان، آیه 101.
28. مساله سرزمین موعود، ملتبرگزیده خدا و میثاق
ابراهیمى تکیهگاههاى اساسى اندیشه یهودىاى است که احبار یهود آن را تولید
کردهاند.
29. اعراف (7) آیه 103.
30. اشارات فراوانى در قرآن مبنى بر این که در فاصله
زمانى میان یوسف و موسى بنىاسرائیل به پادشاهى رسیدهاند وجود دارد: «و اذ قال موسى
لقومه یا قوم اذکروا نعمة الله علیکم اذ جعل فیکم انبیاء و جعلکم ملوکا و آتاکم
مالمیؤت احدا من العالمین; هنگامى که موسى رو به قوم خود گفت: اى قوم، به یاد
بیاورید عمتخداوند را.خداوند انبیایى را از میان شما قرار داد و شما را پادشاهى
بخشید و به شما عطا نمود آنچه به دیگر جهانیان نداد» .طبرى در تفسیر عبارت «و شما
را پادشاهى بخشید» مىگوید: خدمت گزارانى از غیر بنىاسرائیل را به خدمتشما در
آورد.
31. اعراف (7) آیه 103. (م)
32. همان، آیه 104 و 105. (م)
33. همان، آیه 109 و 110.
34. همان، آیه 78. (م)
35. در کتاب مقدس، سفر خروج، بیان شده است که فرعون از
آن گمان داشت که معیتبنىاسرائیل افزایش یابد و در صورت بروز جنگ آنان به صفوف
دشمن بپیوندند.
36. شعراء (26) آیه 22.
37. اعراف (7) آیه 127.
38. همان، آیه 128.
39. یونس (10) آیه 83.
40. همان، آیه 84، 85، 86 و 87.
41. اعراف (7) آیه 128. (م)
42. سید قطب، فى ظلال القرآن، (بیروت: داراحیاء التراث
العربى، چاپ پنجم، 1967)، ص 47.
43. غافر (40) آیه 25.
44. زمخشرى، کشاف، (مصر: چاپخانه مصطفى محمد، چاپ اول،
1354.ق) ج 2، ص 199.
45. سید قطب، پیشین، ص 47.
46. اسپینوزا برخلاف ما بر این ایده است که
بنىاسرائیل پیش از برپایى دولتشان به شعایر دینى التزام نداشتند.ر.ک: رساله در
کلام و سیاست، ترجمه دکتر حسن حنفى (الهیئة المصریه العامة للتالیف و النشر، 1971)
ص 67.
47. یونس (10) آیه 88.
48. دخان (44) آیه 22 و 23.
49. اعراف (7) آیه 129. (م)
50. انفال (8) آیه 65.