بهبود فروشگاه

02188272631   09381006098  
تعداد بازدید : 68
6/26/2023
hc8meifmdc|2010A6132836|BehboudFroshgahWebSite|tblnews|Text_News|0xfdff38ec010000007d02000001000200

فلسفه سیاسى سید جعفر کشفى

ابوالفضل شکوهى

حوادث زمینه ساز اندیشه‏هاى کشفى

سید جعفر ابن ابى‏اسحاق دارابى، معروف به کشفى در سال 1191 ق در اصطهبانات فارس به دنیا آمد در دوران کودکى، اوج بحرانهاى سیاسى‏نظامى و درگیریهاى زندیان با یکدیگر و زندیان با آغامحمد قاجار رابا تمام وجود حس کرد. لذا مى‏توان گفت که وى فرزند بحران و زاده ترس‏از ناآرامیهاى سیاسى اجتماعى بوده است. مساله‏اى که تا پایان عمراو را رها نکرد و باعث‏شد که همواره از بى ثباتى نگران و فرارى‏باشد. پدر او سید یعقوب، از علماى داراب بود که پس از مدتى ترک دیارکرد و ضمن اقامت در اصطهبانات، در همانجا نیز با دختر شیخ حسین‏بحرانى ازدواج نمود که سید جعفر تنها ثمره این ازدواج بود. سیدیعقوب پس از چند سال دوباره به داراب بر گشته و سرانجام در حدود سال‏1198، زمانى که سید جعفر هفت‏ساله بود، وفات یافت. فوت پدر مزید بربحران مذکور شد و از سید جعفر چهره‏اى بسیار حساس و بى پناه ساخت.

سید جعفر پس از مرگ مادر فاضلش به اصطهبانات برگشت و به تحصیل علوم‏حوزوى پرداخت. سپس در آستانه بلوغ و در سال 1208 جهت ادامه تحصیل‏روانه یزدگرد گردید و سه یا چهار سال را همراه با تنگدستى فراوان‏در آنجا سپرى کرد. در سال 1211 به نجف رفت و در دروس اساتیدى همچون‏سید محمد مهدى بحرالعلوم شرکت نمود و پس از چندى به مرحله استادى‏رسید. سال مسافرت وى به نجف مصادف بود با حوادث پس از مرگ‏آغامحمدخان قاجار و آغاز مرحله دیگرى از بحران سیاسى در ایران که‏در خروج ایشان از ایران به سوى نجف، بى‏تاثیر نمى‏توانست‏باشد. کشفى‏مقارن حمله وهابیون به کربلا و نجف از یک طرف و پایان جنگ اول ایران‏و روس در 1228 ق از طرف دیگر، به ایران بازگشت; زمانى که نجف دچارابتلاهاى سیاسى مذهبى و ناامنى‏هاى فراون بویژه براى علماى شیعه بود ودر ایران، پایان یک بحران بزرگ محسوب مى‏شد. همه این سیر و سفرهامى‏تواند فرضیه روان شناسانه ما مبنى بر تاثیر فراوان و کارى‏حوادث ایام بر اندیشه او را تاکید کند; فرضیه‏اى که مى‏تواند ازکلیدهاى فهم اندیشه سیاسى کشفى محسوب شود. سید جعفر کشفى در سال‏1231 دوباره به نجف اشرف مى‏رود تا از خانواده خود دیدارى داشته‏باشند. به احتمال قوى این، زمانى است که فتنه وهابیون رو به سردى‏گرائیده است. در مدتى که در ایران بود، مهمترین کتابش، تحفه الملوک،را به خواهش حسام السلطنه، فرزند هفتم فتحعلى شاه، و حاکم بروجردمى‏نویسد تا شاید مشکلات نظرى و سیاسى رژیم حاکم را پس از یک جنگ‏ده‏ساله تا حدى حل نموده و پاسخى براى بحران مشروعیت‏به وجود آمده‏براى فتحعلى‏شاه داده باشد و در عین حال، زمینه براى ایجاد یک امنیت‏نسبى فراهم شود. مسائل سیاسى اجتماعى و فرهنگى دوران شکل‏گیرى شخصیت‏وى در این کتاب به نحو بارزى مطرح شده است. مسائل سیاسى اجتماعى وروانى آن دوران را تا حدودى توضیح دادیم; اما در مورد مسائل فرهنگى‏باید گفت، شاید یکى از عمده‏ترین مسائل فرهنگى فکرى آن زمان، آراء ونظرات شیخ احمد احسایى باشد که بحرانهاى موجود بستر مناسبى براى‏رواج آن مهیا کرده بود. نکته مهم این است که زمانى که مرحوم کشفى دراوج تاثیر پذیرى از اوضاع فکرى فرهنگى بود، اوج تبلیغات شیخ احمدنیز بود و هماهنگى اندیشه‏هاى او با روحیات و زمینه‏هاى روانى سیدجعفر باعث‏شد که اثرات پنهان و آشکارى از او بپذیرد. شاید ضدیت غیرعادى با روحانیت و اندیشه‏هاى سراسر بدبینانه و گرایش به یک شخصیت‏ایده‏آل غیر معصوم از جمله این تاثیرات باشد. دیگر مساله عمده‏فرهنگى، حمله وهابیون به سرزمین عراق بود که با توجه به روحیات‏ایشان، منشا یک تاثیر گذارى منفى شد که به صورت ضدیت غیر عادى بااهل سنت‏خود را نشان داد. در هر صورت مرحوم کشفى از سال‏1233 به بعدو تا پایان عمر در ایران اقامت کرد و در این مدت بین اصفهان و یزد واصطهبانات در تردد بود تا اینکه به اصرار حسام السلطنه، در بروجردمستقر شده و به سال‏1267 در همانجا وفات مى‏کنند. بدین ترتیب ایشان‏دوران محمد شاه و سه سال از سلطنت ناصرالدین شاه را نیز درک‏مى‏نماید. دومین اثر مهم سیاسى سید جعفر، میزان الملوک است که پس ازپایان مرحله دوم جنگ ایران و روس در 1342 و باز به خواهش حسام‏السلطنه و به همان انگیزه‏ها به رشته تحریر در مى‏آید. دیگر آثارسیاسى و غیر سیاسى وى، در مقدمه احیاگران میزان الملوک واجابه‏المضطرین کاملا احصا و اجمالا شناسانده شده است.

ادعاها و اتهامات بزرگ و تامل بر انگیز

دائره المعارف فارسى مصاحب، ج 2 ص 2225 مى‏نویسد: «وى دعوى کشف و کرامت داشت و مدعى بود که 75 بطن قرآن را کشف کرده است و به همین‏دلیل، به کشفى معروف شده است.» سید روح الله از نوادگان ایشان در یکى‏از پاورقیهاى خود بر اجابه المضطرین صفحه 70 مى‏نویسد: «گویند سیدجعفر شبى در عالم خواب، خدمت امیرالمؤمنین(ع) مشرف گردید و حضرت ازاو پرسید چه مى‏خواهى؟ وى در پاسخ سه بار عرض کرد علم، سپس حضرت زبان‏مبارکش را در دهان او نهاد و فرمود بنوش... و بدین ترتیب به کشفى‏معروف شد.» مرحوم کشفى در ص 244 و 245 اجابه المضطرین ادعا مى‏نمایدکه عصمت از خواص انبیا و ائمه نیست و انسانهاى عادى نیز مى‏توانند به‏مقام صمت‏برسند. در صفحه اول و پنجم تحفه الملوک معتقداست که:

«حسن و قبح اشیاء تمام عقلى است و ... و لاغیر» و «ائمه هر چه‏فرموده‏اند، توضیح حکم عقل بوده است‏براى کسانى که به سبب ضعف عقل‏خود نمى‏توانند به احکام عقل پى ببرند.» در صفحه 80 تحفه مى‏گوید:

«آنچه در این تحفه مسطور شده است تا به حال در پرده خفا و ستراشکال مانده بوده و احدى آنها را حل و منکشف و منفتح نساخته چون که‏فتح این امور بسته به نور حکمتى است که مکررا اشاره به آن شد، چون‏دیگران در بند ظاهر آرایى و ریا کارى و دنیا گرایى‏اند، نه به آنهارسیده و نه آنها را مى‏فهمند.» با توجه به این مطالب، به نظر مى‏رسداتهاماتى نظیر «صوفى بودن‏» و «ادعاى نبوت و امامت داشتن‏» و...

که به ایشان روا داشته شده است، از زمینه‏هاى مناسبى برخوردار بوده;بویژه که گرایش وى به شیخیه را هانرى کربن نیز، که کتابى هم دراندیشه‏هاى شیخیه نوشته، مطرح کرده و آقاى «محمد الشخص‏» در کتاب‏«اعلام الهجر»، ج 1 ص‏193 گفته که شیخیه دو گروهند; یکى رکنیه ویکى هم کشفیه و کامل مصطفى الشیبى در صفحات متعدد کتاب «تشیع وتصوف‏» کشفیه و شیخیه را به صورت مترادف و همردیف هم ذکر کرده است.

جالب توجه است که به جز شیخ آقا بزرگ تهرانى که «السید جعفرالدارابى... معروف به کشفى‏» را «من اعاظم علماء الامامیه‏»خوانده، بقیه کسانى که از ایشان تمجید کرده‏اند، چهره‏هاى مطلوبى به‏نظر نمى‏رسند. به عنوان مثال، معصومعلى شاه، نایب الصدر شیرازى، ازصوفیان بزرگ در جلد سوم «طرایق الحقایق‏»، ص 211 کشفى را «منبع‏الاسرار و مطلع الانوار، کشاف الآیات و الخبر» توصیف کرده‏است. و یافریدون آدمیت از بزرگان و بنیانگذاران فراماسونرى، او را به دلیل‏انتقادات تند از جامعه دینى، از پیشروان روشنفکرى ایران دانسته‏است.

و حتى حزب توده در نشریه «دنیا»، مقاله‏اى مستقل را به تاءئید وى‏اختصاص داده است. و یا اعتماد السلطنه، وزیر انطباعات دوره ناصرى،فرصت‏شیرازى و میرزا حسن فسایى از کسانى هستند که ایشان راستوده‏اند. بنابراین، جاى تامل است که چرا علماى بزرگ از ایشان نامى‏نبرده و تقریبا میان بزرگان حوزه‏هاى علمیه ظاهرا چهره‏اى ناشناخته‏محسوب مى‏شوند.

کشفى و هستى‏شناسى بویژه حکمت نظرى تاریخ

مطالب سیستماتیک کشفى در این باب به عنوان اساسى‏ترین مبنا و کلید فهم سایر اندیشه‏هاى متناقض گونه ایشان محسوب مى‏شود. او در اولین‏تحفه، از طبق اول کتاب تحفه، بنابر روش معمول خویش، بحث را با طرح‏یک اصل آغاز کرده و سپس براى آن، موءیداتى از کتاب و سنت و اشعاربزرگان مى‏آورد. اصل این است که خداوند اولین مخلوقى را که خلق‏فرمود، «عقل است و آن یکى باید و بیش از یکى نشاید.» مهمترین شاهدقرآنى و روایى ایشان آیه نور و اولین و چهاردهمین روایت کتاب العقل‏اصول کافى است. از نظر وى: «عقل، جوهرى است نورانى دور از حالیت ومحلیت و کمیت و ابعاد و اقطار... تمامى صفات او به طریق فعلیت‏است و کمال محض است و هیچ گونه نقص ندارد... و اگر او را خلق‏نمى‏فرمود، هر آینه جمیع مانده بودند در ظلمت عدم معدوم‏»

از دیدگاه مرحوم کشفى، این عقل همان است که در احادیث، عقل کلى وعقل فعال و «روح محمدى... اسم اعظم... لوح محفوظ...» نامیده‏شده‏است. به نظر ایشان، از احادیث معلوم مى‏شود که عقل و به عبارت‏دیگر: «روح آن جناب [پیامبر اکرم (ص)] به عینه روح جناب‏امیرالمؤمنین(ع) است و این دو، یکى‏اند و ظاهر و باطن و روح و قالب‏یکدیگرند. به این معنا که روح نبوت آن جناب دو رو دارد; یک روى آن،به خداوند است و استمداد و استفاضه از خداوند مى‏نماید و آن باطن وروح آن جناب است و یک روى دیگر او، به تمام مخلوقات و موجودات است وبه آنها افاضه مى‏فرماید. و آن، ظاهر و به منزله قالب آن جناب‏است‏»

بنابراین از نظر مرحوم کشفى:

«نبوت مجتمع است از ولایت و نبوت. و ولایت روح و باطن اوست و نبوت‏جسد و ظاهر اوست و روح و باطن او، مقام امامت و ولایت... است...و هردو در آن عالم که عالم روحى و نفس ایشان است، یکى‏اند و در اشباح واجساد دو تا مى‏باشند»

نتیجه‏اى که ایشان مى‏گیرد به طور خلاصه، این است که حضرت امیر(ع):

«باید در شریعت و طریقت تابع حضرت پیامبر(ص) باشد و ابلاغ و ابرازشریعت و طریقت که معنى نبوت است، از آن حضرت است و اطاعت و تابعیت‏من جمیع الوجوه که امامت ناسوتى است، از آن حضرت است‏»; اما «آن‏جناب [حضرت امیر(ع)] مظهر حقایق غیبیه و اسرار الهیه و افعال‏ربوبیت‏اند و در دار دنیا متحمل ابراز حقیقت‏شده‏اند».

مرحوم کشفى در رابطه با خلقت جهل بر این عقیده‏است که چون براى‏شناخت هر چیزى به ضد آن محتاج هستیم، لذا عقل را نمى‏توان شناخت، مگربه واسطه جهل و خداوند، جهل را خلق نفرمود، مگر براى شناساندن عقل.

بنابراین خداوند، جهل را ثانیا و بالعرض خلق فرمود تا عقل که اولاو بالذات، مقصد خلقت‏بوده است، شناخته گردد. به همین جهت عقل و جهل‏را به یک اراده خلق فرمود; منتهى جهل به تبع عقل خلق شده است. ازدید کشفى جهل «جوهرى است ظلمانى و... و برى است از ماده و مدت... وظلمت صرف است... و ادبار و مطرودى است که او را هرگز اقبال و قرب‏میسر نه... آیت الله غضبانیه و حجاب اعظم ظلمانیه، اوست... واکتساب جهل و ضلالت تمام موجودات جهلیه و ظلالیه از آن است.»

درنتیجه، میان عقل و موجودات عقلانى از یک طرف و جهل و موجودات جهلانى‏از طرف دیگر، یک تقابل و جنگ آشتى‏ناپذیر وجود دارد و ما این تضاد راتا جوامع انسانى و سیاسى پى‏خواهیم گرفت. مرحوم کشفى همان طور که عقل‏و تجلیات بعدى آن را به حضرت محمد(ص) و ائمه(ع) و انسانهاى الهى‏تطبیق داد، جهل اول را نیز روح و عین ظلمت و خاتم الشقیین که‏احتمالا همان شیطان است، دانسته که ظاهر و باطن آن، در اجساد وابدان ابوبکر و عمر و تجلى کرده است. و همان طور که نمرود و فرعون‏شیطان عصر خود هستند، عثمان و معاویه و... نیز چنین‏اند; بنابراین،کل تاریخ انسانى به نزاع شیعه و سنى تحویل و تفسیر مى‏شود، به طورى‏که سایر موارد، در حاشیه و طفیل تاریخ منازعه‏آمیز شیعه و سنى قرارمى‏گیرد که در نهایت، به پیروزى شیعه و حاکمیت‏باطنى و ظاهرى عقل‏منجر خواهد گشت. قبل از پرداختن به چگونگى ارتباط عقل و جهل با عالم‏انسانى و با اندیشه سیاسى، هنوز مسائلى وجود دارد که توضیح آن‏ضرورى است. و اولین مساله، عوالم عقل و جهل است. اگر چه مرحوم کشفى‏براى هر یک از عقل و جهل، هیجده عالم قائل است; لکن تنها به چهارعالم عمده اکتفا کرده که با آیه شریفه نور مطابقت دارند و به‏عبارتى از آن مستفادند.

عوالم عقل عبارتند از:

1) شجره مبارکه عقل و وجه الى الخلق;

2) مصباح عالم ارواح و نفوس;

3) زجاجه عالم اشباح و مثال;

4) مشکوه عالم سموات.

عوالم جهل نیز بدین ترتیب است:

1) ظلمت‏بحرلجى و وجه ادبارى جهل;

2) ظلمت موج عالم ارواح و نفوس;

3) ظلمت موج عالم اشباح;

4) ظلمت‏سحاب ارضین.

«محل تکون بنى آدم‏» عالمى عقلى و جهلى است که این عوالم; به آن منتهى مى‏شوند. در این دیدگاه، همه عوالم عقل به منزله قالبى‏براى وجه اقبال الى الحق عقل بوده و همه عوالم جهل نیز به منزله‏قالبى براى وجه ادبارى جهل عن الحق مى‏باشد. همین طور کیفیت ارتباط‏عقل و جهل به عوالم خود به طریق تقدم و تاخر مى‏باشد. بدین نحو که‏هر مرحله‏اى، واسطه مرحله بعدى و وسیله مرحله قبلى است. و کیفیت‏ارتباط نیز مانند رابطه روح و بدن است.

به همین صورت، پس ازرسیدن فیض عقل و جهل به مکان انسانها نیز لازم است که یک واسطه‏اى‏براى تعلق گرفتن فیوضات مذکور به تک تک انسانها وجود داشته باشد.

این واسطه در مرحله نخست، ائمه نور و نارند و بعد روءساى آنها.

ائمه نور پس از معصومین(ع)، عرفا، علما و سلاطین و ائمه نار پس ازخلفاى ثلاث، علماى سوء و سلاطین و خلفاى جور هستند. بنابراین، هر نبى‏و امامى را عدوى است و تاریخ صحنه این نزاع است و آنچه گفته شد، درکتاب میزان الملوک بیان دیگرى دارد که جایگاه اصلى طرح آن، در همین‏مقام است. در واقع، قسمت اعظم کتاب میزان، علاوه بر طرح ضرورت حکومت،شرح تحفه 25 تحفه الملوک است. مرحوم کشفى در تمهید اول باب دوم‏کتاب میزان، با اشاره به حدیث کنز مى‏گوید که «این گنج مخفى همان‏وحدت و صمدیت‏خداوند و اثر آن، که عدل مى‏باشد، بر فرض عدم خلق‏»هستى مخفى مى‏ماند و از آنجا که ظهور نسبت‏به خفا، کمال محسوب مى‏شود;خداوند جهان را خلق فرمود و ظهور این گنج، به تمام کردن خالقیت است‏و تمامیت‏خالقیت، به ربوبیت مخلوق بستگى دارد. و براى تربیت مربى،نیازمند اسباب و وسایل است و به همین جهت، خداوند اسباب و وسایط فیض‏را، که همان عالم هستى است، خلق فرمود. این عوالم واسطه فیض «بعداز خلقت‏حضرت مشیت‏» عبارتند از: «عوالم جبروت عقول و ملکوت نفوس‏و... و عالم سقف مرفوع اجسامیه آسمانهاى هفت گانه و بحر مسجورعناصر اربعه‏» و زمین و جماد و نبات و حیوان. «پس در هر عالمى،بعضى از مخلوق آن عالم را اسباب و آلات خلقت در ربوبیت‏بعض دیگر قرارداد... تا آنکه مى‏رسد به عالم خاکى آدمى و بنى آدم‏». از نظر کشفى،علاوه بر اینکه همه عوالم، اسباب تربیت عالم انسانى است; در خوددنیا انسانها نیز برخى وسیله تربیت‏برخى دیگرند. مثلا پدر و مادر،اسباب تربیت اولاد و سلاطین و علما، اسباب تربیت‏سایر اقشار محسوب‏مى‏شوند. چنانکه ملاحظه مى‏شود، تا حدودى نسبت مبانى اندیشه سیاسى وى‏با برخى عناصر اندیشه سیاسى; مثل: ضرورت حکومت و هدف آن، یعنى‏تربیت و شکوفائى انسانها را توضیح دادیم. حال اگر بخواهیم به بحث‏اصلى این بخش بر گردیم، باید از ثبات ماهیت انسانهاى عاقل و جاهل‏سخن بگوئیم که به بحث انسان‏شناسى و جبر و اختیار و تضاد و کشمکش درجامعه انسانى بر مى‏گردد.

کشفى عقیده دارد که هر دو دسته انسانهاى‏عاقل و جاهل که در اعمال ظاهرى با هم اجتماع کرده‏اند، در قیقت‏خود;یعنى، سعادت و شقاوت ثابتند; زیرا اساسا از نظر عقل، قلب ماهیات وتبدل در ذات ممکن نیست. بنابراین، هر عمل صالحى که از اهل جهل بروزمى‏کند و هر بدى و انحرافى که از اهل عقل سر مى‏زند، به علت‏خلطه‏اى که‏با هم یافته‏اند، هر دو عارض و عاریتى است، به طورى که سرانجام، هریک از دو گروه، از اعمال ظاهرى خود خالص شده، در دنیا یا برزخ یا درروز حشر، به اصل خویش باز مى‏گردند.

به اعتقاد کشفى، هر یک ازانسانها را ملکى و شیطانى است که آنها را دائما به خیر و شر الهام‏مى‏دهند و بین آنها نیز تضاد همیشگى است و گاهى شیطان و گاهى ملک، بررقیب خویش پیروز مى‏گردند; ولى این پیروزى و شکست عاریتى بوده و اصل‏شقاوت و سعادت، ذاتى است. گر چه در این اندیشه، برخى از طوایف‏انسانهاى عاقل، ابزار تربیت‏سایر عقلا هستند; در عین حال خود جهل واهل آن نیز در اصل، ابزار کمال عقلا بوده و به علت اینکه همیشه اسباب‏از مقاصد بیشترند، لذا فرقه عقل همیشه کم بوده و کم هم خواهند بود.

در هر صورت از نظر کشفى، بین اقلیت عقلا و اکثریت جهله همواره درگیرى‏و غالبیت و مغلوبیت وجود دارد. پس در صورتى که نور عقل ظهور داشته‏باشد، عقلا با وجود قلت‏خود و کثرت جهله، بر آنان پیروز مى‏شوند.البته این غالبیت و مغلوبیت نسبت‏به روى ظاهرى عقل و جهل است و گرنه در روى باطن، همواره غلبه با عقل است. از نظر مرحوم کشفى، غالبیت‏و مغلوبیت دو روى ظاهرى عقل و جهل بر اساس یک قاعده کلى است که‏تاریخ بشریت و سرگذشت و سرنوشت ادیان و اقوام از آن مستثنا نخواهدبود. قاعده مذکور این است که «الشى‏ءاذا بلغ حده انعکس ضده‏». به‏دیگر عبارت دیگر وى: «فواره چون بلند گشت‏سرنگون شود.» بنابراین،زمان مغلوبیت روى ظاهرى عقل، پایان زمان بعثت است.» مرحوم کشفى برهمین اساس، خانه نشینى حضرت امیر و بر گشت جهال به اصل خود، انفتاح‏باب تقیه و غیبت صغرى و کبرى و شدت رو به تزاید تقیه و ظلم و فقر وجهل را تفسیر مى‏کند. اگر ماهیت عقلا و جهال ثابت است و انقلاب درماهیت محال است و اگر عالم قبل از معاد عالم تحول است; بنابراین،تمامى تغییراتى که متوجه عقلا و جهال است، تنها در عقل و جهل تکسبى‏آن است و «این تکسب از روى اراده نسبت; بلکه به صورت جبرى واکراهى حاصل مى‏شود.

کشفى عقیده دارد که چون هر یک از عقل و جهل باتمام عوالم خود از جمله عالم انسانى، یک ارتباط همیشگى و مستمردارند; لذا هنگام غلبه جهل، کدورت و نحوست آن به تمامى آسمانهاسرایت مى‏کند و دوباره باز مى‏گردد تا به انسانها مى‏رسد. در نتیجه،انسانها روز به روز پست‏تر مى‏شوند. مرحوم کشفى بر اساس نوعى‏جامعه‏شناسى نخبه‏گرا عقیده دارد که این تحولات و انحرافات روحى درجامعه انسانى ابتدا از «اکابر» و بزرگان (نخبگان و اقشار بالاى‏جامعه) شروع مى‏شود; چرا که اگر خلافى از «اصاغر» (اقشار زیرین‏جامعه) سر زند، اکابر مى‏توانند جلوى آن را بگیرند، در حالى که‏اصاغر، هرگز نمى‏توانند جلوى انحراف اکابر را بگیرند. بنابراین،انحراف و نحوست اکابر به اصاغر نیز سرایت مى‏نمایند و هیچ مانعى هم‏در کار نخواهد بود. نظر مرحوم کشفى بر این است که نظام و صلاح ابناءزمان به حکم عقل و مضمون احادیث وابسته به شش گروه است که سه‏تاى آنها از اکابر (علما، سلاطین و اغنیا) و سه تاى دیگر از اصاغر(جاهلین، رعایا و فقرا) مى‏باشد. انحراف علما، دنیاگرایى; انحرافات‏سلاطین، ظلم و غضب و انحرافات اغنیا، بى‏توجهى به فقر است و انحراف‏جاهلین، عدم پیروى از علما; انحراف رعایا، عدم اطاعت از سلاطین وانحراف فقرا، عدم صبر و چشم طمع دوختن به مال اغنیاست. از نگاه‏کشفى، مکانیزم سرایت انحراف اکابر به اصاغر، به این صورت است که‏وقتى علما دنیاگرا شدند و به علم خود عمل نکردند، جاهلین از پیروى‏آنها دست مى‏کشند، و هنگام ظلم سلاطین، رعایا فرمان نمى‏برند و هنگام‏بخل اغنیا، فقرا ترک صبر مى‏کنند و به تملق و خلق پرستى روى مى‏آورند.

در نتیجه، هر شش‏گروه منحرف شده و این انحراف هم بر اساس رابطه‏متقابل اصاغر و اکابر از یک طرف و رابطه جامعه انسانى با عوامل‏بالاتر از طرف دیگر، رو به تزاید است. تغیر حالات مردم، انقلاب درنعمتها را به دنبال دارد. مصیبتهاى ناشى از گناهان گروههاى شش‏گانه،به طور مفصل در احادیثى که کشفى آورده، بیان شده است; مثل: حکومت‏فقر و فساد و تسلط بیگانگان و دشمنان بر جامعه و... البته اوعقیده دارد که ذکر این احادیث نیز دردى از مردم زمان خود دوانمى‏کند; زیرا اگر در ظاهر دیده مى‏شود که مردم اهل عبادتند و به دین‏و مذهب گرایش بیشترى نسبت‏به گذشته نشان مى‏دهند، تنها به خاطر آن‏است که حق در باطن بر باطل غلبه دارد و در واقع، همه عبادات مذکوررا دنیایى و باعث‏خسران دنیا و آخرت مى‏داند.

در هر صورت به نظرکشفى، در زمان ایشان که روز به روز غلبه جهل بیشتر مى‏شود و فسادهمه جا را فراگرفته و رو به فزونى دارد، انسان عاقل کارى جز انزوا ورعایت «تقیه شدیده‏» ندارد. هر چند مرحوم کشفى که در صفحه‏56تحفه الملوک گفته‏هاى خود را براى ارشاد مردم مى‏خواند، در ص 65 همان‏کتاب معتقد است که به دلیل اینکه هر چه به «دولت ثانیه حق‏»نزدیکتر بشویم، فساد و انحراف بیشتر شده و باید بر شدت تقیه افزوده‏شود; زیرا هیچ امیدى براى هدایت مردم وجود ندارد. بنابراین، ارشاد وعلما نسبت‏به مردم را یا از روى جهل یا از روى دنیا طلبى مى‏داند.

مرحوم کشفى در پاسخ به این سوءال که چرا خداوند مردم عصر وى را باوجود کثرت روز افزون معاصى عذاب نمى‏کند، بدین صورت پاسخ مى‏دهد که:

از ابتداى زمان حضرت آدم(ع) تا انتهاى عصر خاتم و از آن زمان تاظهور دولت ثانیه حق، همه عصر نبوت است و در عصر نبوت نیز بین مردم‏و حق و باطل، خلطه و در هم تنیدگى وجود دارد. بنابراین، رحمت ظاهرى‏خداوند، بالعرض به اهل جهل هم مى‏رسد و بالعکس، غضب ظاهرى حضرت حق‏بالتبع گریبان اهل عقل را نیز مى‏گیرد. از طرف دیگر براى نزول عذاب،لازم است که حجت‏بر اهل باطل تمام گردد; همان طور که نزول عذاب درامم سابقه نیز تنها زمانى به وقوع مى‏پیوست که حجت تمام شده بود واهل عقل و جهل کاملا از هم جدا شده بودند، به طورى که جهال به‏تمامه، تابع جهل و عقلا نیز کاملا و خالصا تابع حق بودند. بنابراین،در زمان حضرت حجت که اتمام حجت و تمیز حق و باطل انجام مى‏گیرد، عذاب‏خداوند دامن تمام جهال را در تمام زمین خواهد گرفت. اگر در این زمان‏دیده مى‏شود که کفار زندگى بهترى نسبت‏به مؤمنین دارند، به نظرمرحوم کشفى، یا به علت عدم اتمام حجت است و یا به خاطر خلطه کافرمغرب زمین با نفس موءمنى در شرق است. از طرفى معمورى بلاد کفر هم به‏خاطر بلاد ایمان است. از نظر او، سر تسخیر مؤمنین در کارهاى پست،تطهیر و خالص کردن آنهاست. در هر صورت فرجام تاریخ به استناد سرنوشت‏سایر امتها، غلبه عقل است‏بر جهل، البته از روى باطن; عصرى که به‏عقیده کشفى فهم و سایر قواى ادراکى و حرکات ظاهرى مردم همه از روى‏حقیقت است; و به خلاف عصر نبوت که تکلیف بر ظاهر بود و بنابر مداراگذارده شده بود، در عصر امامت همه مامور باطن بوده و مدارایى نیزدر کار نخواهد بود. معرفت‏به خداوند نه از روى آثار، که از روى‏شناخت مستقیم صاحب اثر است. عبادات نه از روى کراهت، که به سبب محبت‏است. معاملات نه براى سود، که براى انجام وظیفه صورت مى‏گیرد. زهد نه‏براى میل پیدا کردن به آخرت، که بعد از میل به آخرت است. و به خلاف‏نبى که از شریعت‏به حقیقت مى‏رسید، «ولى‏» از حقیقت‏به شریعت‏مى‏رسد.

ما در کجاى تاریخ ایستاده‏ایم.

دیدیم که مرحوم کشفى زمان پس از حضرت رسول را آغاز غلبه سپاه جهل بر سپاه عقل دانست که بر اثر قاعده تاثیر و تاثر رفتار انسانهابا نظام آفرینش، جامعه انسانى در مسیر تاریخى خود لحظه به لحظه روبه تیرگى و تاریکى بیشتر سیر مى‏کند تا زمانى که جهل کاملا فراگیر وآشکار گردد و خوبان و بدان دقیقا از هم جدا شده و زمینه برگشت‏دوباره عقل و پیروزى ظاهرى و باطنى او را با قیام مهدى آل محمد،فراهم آورد و عدالت کامل مستقر گشته و رجعت نیکان تاریخ انجام پذیردو انتقام اهل حق از اهل باطل محقق گردد. اما سوءال اینجاست که زمان‏موءلف در کجاى تاریخ قرار دارد؟ از مطالبى که در جاى جاى تحفه‏الملوک‏اظهار شده است، به خوبى بر مى‏آید که اکثر علائم ظهور در زمان ایشان‏ظاهر شده و فساد و کفر و... به اوج خود نزدیک شده است. در صفحه 52تحفه الملوک، یکى از احادیث مفصل مربوط به «احوالات آخر الزمان‏» راآورده و در صفحه بعد، همگى آنها را نسبت‏به زمان خویش صادق مى‏داندو در پایان مى‏گوید که ذکر این احادیث‏براى مردم این زمان فایده‏ندارد; زیرا یا ناآگاهند و یا احادیث را توجیه مى‏کنند که مربوط به‏زمان ما نیست. البته این نقد، عالم و عامى، دولتمرد و دیندار را دربر مى‏گیرد و هیچ گروهى از تیغ تیز بدبینى وى، جان سالم بدر نمى‏برد.

در بحث «فضیلت انسان به چیست؟» مى‏گوید; فضیلت انسان به عقل وایمان است و بلافاصله از فرصت استفاده کرده و برخى از عالمان زمان‏خویش را ضال و مضل مى‏خواند: «پس اشخاصى که به اطلاع یافتن ومجتهد شدن در این علوم منقوله که اعظم و اشرف آنها علم فقه و صناعت‏فقاهت است، خود را اهل علم و شرف مى‏دانند، با آنکه اخلاق حسنه وکمالات نفسانیه ندارند; هر آینه در نهایت گمراهى و حماقتند و چنانکه‏خود گمراهند، دیگران را نیز گمراه مى‏کنند»

در جاى دیگر مى‏گوید:

«علم را به قصد دنیا مى‏خوانند و هرگاه به آنها گفته شود که این‏اخراجات را در جاى دیگر خرج و انفاق کنید، گوش نمى‏کنند. اکثرمشغولین به علم از اراذل و نانجیبان و پست همتان و دنیا طلبان‏هستند. در تمام بلاد و قرى از براى تحصیل دنیاى دنیه خود به واسطه‏لباس و صورت علم، با مردمان و بایکدیگر در منازعه و محاربه‏اند و بریکدیگر افترائات مى‏بندند و تکفیر و تفسیق یکدیگر مى‏کنند» و «باشدت تباعض و تناکر با یکدیگر اگر یک عالم دیگرى که از جنس خودشان‏ایضا باشد و وارد ایشان بشود، همگى متفق شده با آن محاربه و منازعه‏دارند» و از این سبب است ایضا که همت و سعى خود را در فن فروع به‏کار مى‏برند، خصوصا مسائلى را که در اجتماع کردن مردمان به ایشان‏مدخلیت‏بیشترى دارد و از سایر فنون دیگر که اعظم دین باشد، اعراض‏مى‏نمایند» و دیگران را هم که مشغولند، چون نقص آنان را آشکارمى‏کند، منکر مى‏شوند و تهمت مى‏زنند، لذا قرون بى‏شمار مى‏گذرد و از هرهزار نفر یک نفر مطلع بر کتاب‏الله پیدا نمى‏شود و اگر هم پیدا شود،دنبال ریاست مى‏رود و اسم آن را هدایت الناس مى‏گذارند، لذا حکم‏یکدیگر را نقض مى‏کنند، با آنکه مجتهد نمى‏تواد حکم مجتهد دیگر را نقض‏کند.

گر چه این مطالب‏23 سال پیش از تحریر میزان الملوک نوشته شده‏است و قاعدتا در زمان نگارش میزان بایستى اوضاع زمانه بدتر شده‏باشد; ولى نوع این مطالب در میزان یا اصلا دیده نمى‏شود و یا به‏مراتب نادرتر است. شاید علت آن، رفع موجبات این بدبینى و در نتیجه‏تعدیل در نظریه فلسفه تاریخ ایشان باشد و یا اینکه نوع و غرض ازتحریر میزان و تحفه با هم فرق داشته است. بدین معنا که میزان براى‏متقاعد کردن اقشار مختلف مردم جهت اصلاح خویش بوده است. این نظر بانوع بیان خطابى و آوردن داستانها و افسانه‏هاى عامیانه در میزان‏تایید مى‏شود و از طرف دیگر، مطالب تحفه به خوبى گویاى اختلافات شخصى‏کشفى با برخى علماست که به نوعى انتقام‏گیرى شبیه است; به طورى که به‏هر مناسبتى به نحو نامطلوبى از علما گلایه مى‏کند و با وجودى که درعصر قاجار، تشیع و علماى آن نفوذ بیشترى پیدا مى‏کنند و به وضوح‏آشکار است که مردم و علما براى دفاع از کیان دین و ملت و وطن اسلامى‏ایثارگریها کرده و شهداى زیادى تقدیم مى‏کنند، باز هم وى که هیچ گاه‏در جنگ ایران و روس و یا فتنه وهابیون حضور جسمى و علمى نداشته،وضع دین و عقل و ایمان مردم را رو به وخامت مى‏بیند. از سوى دیگر، درمیان علما، عده فراوانى وجود داشته که علاوه بر فقه، بر اخلاق وعرفان تاکید مى‏کردند و کرامات بى‏شمارى از خود بروز مى‏دادند. البته‏در اینجا هم مرحوم کشفى در پاسخ از اسرار نامکشوفى سخن مى‏گوید که بااندک توجهى، منطقى بودن آن نفى مى‏شود. سر نامکشوف این مقام، این‏است که: این عبادتها ظاهرى است; چون حق هرگز از حقیقت‏خود نمى‏افتد وهر چند در ظاهر مغلوب باشد، اما در باطن غالب است. اشکال دیگر این‏عقیده آن است که با روح فلسفه تاریخ خود ایشان نیز مغایرت دارد;زیرا چنانکه دیدیم، او عقیده دارد که در زمان غلبه ظاهرى جهل، عقلارو به پنهانى مى‏روند و این پنهان شدن و آلودگى ظاهرى آنها، روز به‏روز بیشتر هم مى‏شود و على القاعده در زمان موءلف، عقلا باید در ظاهرهم آلوده باشند; چنانکه در زمان غلبه ظاهرى حق، جهال به صورت‏گروهاى شش‏گانه منافقین و... ظاهرا لباس عقل و ایمان پوشیده بودند.

انتقاد کشفى به سلاطین نیز در تحفه فراوان است; اما در میزان، به‏همان دلائلى که گفته شد، براى آنان نوعى فره ایزدى قائل است وافسانه‏هاى زیادى را در مورد برخوردارى سلاطین از الهامات و تاءئیدات‏الهى حتى نسبت‏به بنى عباس و سلاطین قبل از اسلام ایران، ذکر مى‏کند.

وى در باب «رابطه با ظالمین‏» مطالبى مى‏گوید که گویاى صفات کلى وغالبى سلاطین است و شامل زمان خود ایشان هم مى‏شود; البته در موارددیگرى، تصریح به ظالم بودن سلاطین زمان کرده و طبق اعتقاد تاریخى‏خود، به ازدیاد ظلم آنان نسبت‏به سلاطین گذشته اذعان دارد. مرحوم‏کشفى عقیده دارد که صفات کلى سلاطین طورى است که انسان «باید ایضابا اختیار و به طوع و رغبت داخل در خانه ظلمه و اعوان و انصار آنهانشود و پاى بر فرش ایشان نگذارد و از اموال ایشان نخورد; چون که‏جمیع آنچه در ید تصرف ایشان است، غالبا آن است که شبهه دارد ومظنون الحرمه است و اثر فاسد خود را در نفس این کس مى‏نماید و همچنین‏با طوع و رغبت، مجالست و ملاقات ایشان را ننماید; چون که مجالست ومصاحبت‏با ایشان لازم دارد تواضع و مداهنه و... را که جمیع آنهااعانت و میل و رکونى است که منهى عنه و حرام است... بلى اگر از روى‏اضطرار و اکراه باشد، یا آنکه نفس، قوتى داشته باشد که از مصاحبت‏ایشان آلوده به آنچه ذکر شد نشود و مع‏ذلک، نیت صحیحه عقلانیه داشته‏باشد; از قبیل: هدایت و ارشاد و امید داشتن تاثیر کلام او در ایشان‏یا نهى نمودن ایشان را از منکرات یا نصرت دادن بر مظلوم یا قضاى‏حاجت موءمنى یا دفع شرى از او یا اطاعت و تمکین نمودن مردم و رعایااو را از جهت رعایت مصالح عامه مردمان... عیب ندارد.»

وى همچنین‏بر لفظ سلطان تصریح مى‏کند و مى‏گوید که انسان «باید که مجالست‏بااکابر و سلاطین ننماید و نهایت احتراز و دورى را از آنها لازم داند;چون که آنها را وفا نمى‏باشد و به ادنى چیزى با ندماى خود بد مى‏شوندو به محض احتمال و به مجرد گمان، برادر و فرزند خود را مى‏کشند...

اگر این کس مبتلى به مجالست و مصاحبت‏یکى از ایشان بشود، پس باید که‏اعتماد بر بشاشت و محبت او ننماید و مثل طفل، نهایت مدارات و موافقت‏و مراقبت رابا او بنماید و او را از هواى نفس به طریق رفق و مدارات‏بگرداند و... همین طور در بحث گرفتن عطیه ظلمه، سلاطین راباظالمین مترادف گرفته و مى‏گوید: «قبول نمودن جوائز و عطیه سلاطین‏و اهل ظلم که حقوق فقرا در اموال ایشان است، در صورتى که این کس‏فقیر و مستحق باشد و به قصد حق خود بگیرد، عیب ندارد.»

مرحوم‏کشفى علاوه بر علما و سلاطین، به توده مردم نیز بسیار بدگمان است وارتباط با آنان را تا حد ممکن نفى کرده و مى‏گوید: «[انسانى که‏دنبال کمال است] باید که مصادقه با عامه مردمان نکند و... آشنایى ومعروفیت‏با ایشان را تقلیل نماید; چون که بسیارى آشنایان موجب‏بسیارى حقوق و بى شمارى اذیت است. از آنجا که ابناء زمان ما... همگى‏فاسدند و عشره کسى را اقاله نمى‏کنند و از لذت او در نمى‏گذرند و عیوب‏و عورات او را مستور نمى‏دارند وبر... و قمطیر حساب مى‏کنند و بر قلیل‏و کثیر حسد مى‏برند و براى خود انصاف مى‏گیرند و براى این کس انصاف‏نمى‏دهند وبر خطا و نسیان مؤاخذه مى‏کنند و عفو نمى‏نمایند و باطن خودرا بر نفاق و کینه و ذمائم مشحون مى‏دارند و تفریق بین الجماعات‏مى‏کنند... و انتظار بلیه و مصیبت او را مى‏کشند.» لذا دورى ازمردم را مى‏ستاید و خود دائما در سفر و انزوا به سر مى‏برد.

آزادى و اختیار انسان در قبال الزامات عصر جهل

1- امکان نجات فردى

چنانکه گفته شد، در فلسفه تاریخ کشفى، بویى از جبر به مشام مى‏رسد. در این قسمت، با توجه به مطالب مطروحه در سایر موارد تحفه و دیگرآثار ایشان، به تدقیق مساله مى‏نشینیم تا از رهگذر آن، معلوم گرددکه انسان کشفى، به عنوان یک فرد، محکوم جبر تاریخ است‏یا اینکه درچارچوبه مسیر تاریخ از پیش تعیین شده، امکان تردد دارد و آزاد است‏که تا حدودى که مى‏خواهد، خود را بسازد و زندگى کند و کاملا به‏ضرورتها و الزامات تاریخ گردن ننهد؟ قبل از هر چیز یادآورى دو مورداز مطالب جبر آلود فلسفه تاریخ کشفى به نظر ضرورى مى‏رسد; اول‏اینکه، ایشان در تحفه‏26 اظهار مى‏دارد که: «این دو سلسله عقل وجهل از بنى آدم که با یکدیگر در اعمال ظاهریه اجتماع یافتند، هر یک‏در حقیقت‏خود، یعنى در سعادت و شقاوت ثابتند; زیرا عقلا قلب ماهیات‏و تبدل در ذات ممتنع است... بنابراین، آنچه از اعمال صالح که ازسلسله جهل سر مى‏زند و آنچه از بدیها که از سلسله عقل بروز مى‏کند،هر دو عارض و عاریتى است... که سرانجام هر یک از آنها، از اعمال‏عارضیه خود خالص مى‏شوند و در دنیا یا برزخ و یا در حشر و نشر به‏اصل خویش باز مى‏گردند.»

مورد دوم در تحقه 30 است که مى‏گوید: چون‏ذات عقل و جهل تغییر نمى‏کند، تمامى تغییرات در ناحیه ظاهر عقل صورت‏مى‏گیرد; زیرا که فقط عقل تکسبى ایشان تبدیل به جهل تکسبى مى‏شود واین تکسب از روى اراده نیست; بلکه از روى اکراه است.

در هر صورت‏کشفى، دو نوع گفتار دیگر دارد که با توجه به آنها، نوع اول را بایدتفسیر کرد. گفتار نوع اول، مواردى است که سخن از انواع ملکات نفسانى‏و امکان تغییر در برخى از آنها و عدم امکان تغییر در برخى دیگر است‏و گفتار نوع دوم نیز مواردى است که بحث از امکانات مساوى یا تقریبامساوى است که این امکان را به انسان مى‏دهد که مسیر آینده خود راخود انتخاب کند. مطالب نوع اول حاکى از این است که ملکات نفسانى‏انسان (چه جمیله و چه قبیحه) به حسب وجود و عارض شدن شان بر نفس دودسته‏اند; یکى، طبیعى و تکوینى که علت آنها همان طبیعت تکوین شخص است‏که به کوچکترین سببى به فعلیت مى‏رسد و دیگرى، عادى و تکسبى که علت‏آن مداومت و عادت است و بدون فکر و موعظه و مجاهده با نفس اماره‏وجود خارجى نمى‏یابد. البته وجود این قسم، فرع قابل بودن طبیعت انسان‏است، بدین صورت که طبیعت‏باید نسبت‏به قبول یکى از دو خلق، متضاد ومساوى باشد و در غیر این صورت، هنوز قابلیت‏خفیفه خلق ضد، در آن‏وجود داشته باشد.

بنابراین به تصریح خود کشفى، اخلاق تکوینى‏تغییرناپذیر و اخلاق تکسبى تغییرپذیر است و حکمایى که مى‏گویند هر دوقابل تغییر یا هر دو غیر قابل تغییرند، از دید او، همگى به خطارفته‏اند. وى براى اصلاح اخلاق تکسبى معتقد است که ابتدا باید مزاج‏به وسیله معالجات طبى تغییر داده شود وگر نه هیچ گونه اصلاحى دراخلاق ممکن نیست. سپس به توجیه حکماى مذکور پرداخته مى‏گویند: شایدحکمایى که گفته‏اند تغییر اخلاق ممکن نیست، بنابر همین فرض باشد; ولى‏خطاى ایشان در این است که مزاج را نیز قابل تغییر نداشته‏اند; زیرابه فرق میان مزاج عنصر بسیط و مرکب نرسیده‏اند و مرکب را قیاس بربسیط کرده‏اند. بنابراین، تمامى نکته به همین ماهیت‏بسیط و مرکب برمى‏گردد. که مرحوم کشفى در توضیح آن عقیده دارد که: یک نوع تغییراخلاق که مربوط به انبیا و امامان و اولیاست، از طریق قوه عقل‏مى‏باشد، بدین صورت که «اغذیه ملکوتیه‏» باعث «معالجه روحانیه‏»مى‏شود و آن نیز باعث قوت عقل مى‏گردد و قوت عقل سبب اعتدال طبایع ومزاج مى‏شود و آنها نیز موجب کمال اخلاق مى‏شوند. البته تاثیر عقل درمزاج در مواردى است که مزاج ناشى از عناصر و طبایع مرکبه باشد;چنانکه در ما نحن فیه است (و نه در بسیط) و آن تاثیر وقتى است که‏طبایع و عناصر از فیوضات خود عقل و از افراد علیین باشد نه از جهل;زیرا آنچه بسیط است جزء ماهیات است و تغییر در ماهیات ممکن نیست وآنچه تغییر مى‏یابد، ماهیت نیست; بلکه اختلاف صورتهاى ماهیات است;یعنى همان ماهیت مرکبه و غیر مطلقه و قلب ماهیات مشروط چونکه مشروطبه شرطى است و در وقت انعدام آن شرط، ماهیت هم منعدم مى‏گردد و ماهیت‏مشروطه دیگر که شرط آن محقق است، جاى آن را مى‏گیرد. این دیگر قلب‏ماهیت نیست; بلکه عدم ماهیت است‏به سبب عدم شرط آن.

اما گفتاردوم: مرحوم کشفى معتقد است که هر یک از افراد عقل و جهل را، ملک وشیطان موکلى است که آنها را دائما به خیر و شر الهام مى‏کنند وبین آنها نیز تضاد همیشگى وجود دارد و این شامل معصوم نیز مى‏شود،منتهى شیطان معصوم به دست ایشان اسیر و ملک جهله و ظلمه نیز توسط‏آنان در بند است; ولى ملک و شیطان سایرین بنا به قدرت عقلانى و جهلانى‏آنان در پیروزى و شکست‏اند تا اینکه نهایتا یکى بر دیگرى پیروز گرددو در این راه بالاخره ملک عقلا و شیطان جهال بر رقیب خویش پیروزمى‏گردند.

کشفى همچنین ضمن فرق گذارى بین فطرت و خلقت انسانها،براى آنها این امکان را موجود مى‏داند که وضع خلقت‏خود را بر همان‏وضع فطرت خداوندى بر قرار و باقى دارند و به هجوم حوادث عالم خاک وتغییرات دار دنیا ضایع و تباه نگردد.

مطالب این قسمت را مى‏توان‏بدین صورت جمع بندى و نتیجه‏گیرى کرد که: به طور کلى ما یک استعداد وطبیعت عقلى یا جهلى (با حفظ مراتب) داریم و یک امکان تلاش براى تحقق‏یا عدم تحقق آنها. استعداد و طبیعت، همان اهیت‏بسیطه‏اى است که‏تغییر را بر نمى‏تابد و تلاشهاى انسان وسیله‏اى است که فعلیت‏یا عدم‏فعلیت استعدادها را ممکن مى‏سازد. از طرف دیگر، ما با یک ظاهر و یک‏باطن روبرو هستیم که با استعداد و تکسب متفاوت است و تغییرات ظاهرى‏تنها تحت تاثیر شرایط قرار دارند و از حیطه و حوزه اختیار آدمى‏بیرون است و در واقع بر او تحمیل مى‏شود و اکراهى است. بنابراین،اختیارات انسان در ملکات تکسبى حقیقى و باطنى مورد دارد و در ملکات‏تکوینى اساسا منتفى و در ملکات ظاهرى نیز اکراهى و غیر اختیارى‏است. حرف آخر اینکه، انسان کشفى فى الجمله مختار است که از چنبره‏ضرورتهاى تاریخ رهیده و به آن تن ندهد و حداقل اختیارى که دارد، این‏است که تا حدودى سرنوشت فردى خویش را بسازد. اما اینکه آیا مى‏توانددیگران را نیز تغییر دهد و اصلاح کند، مطلبى است که بحث‏بعدى به آن‏اختصاص یافته است. 2 امکان هدایت دیگران در این باب، سخن در این‏است که آیا در زمان غلبه جهل، باید مردم را هدایت کرد و باب مفاسدرا سد نمود؟ یا راهى جز گزینش انزوا و دورى از اجتماع وجود ندارد؟

کشفى در اینجا نیز سخنان به ظاهر متناقضى دارد. شاید سر آن این‏باشد که آیات و روایات به راحتى با عقاید و روحیات ویژه وى قابل‏جمع نیست. چنانکه قبلا گذشت، مرحوم کشفى ذیل تحفه‏33، احادیثى رانقل مى‏کند مبنى بر اینکه در صورت انحراف گروههاى اجتماعى و سیاسى،انقلاب نعمت رخ مى‏دهد. بعد مى‏گوید که «البته ذکر این احادیث‏براى‏مردم این زمان فایده ندارد; زیرا یا ناآگاهند و یا اینکه این احادیث‏را توجیه مى‏کنند که مربوط به زمان ما نیست‏» و در تحفه‏36مى‏گوید: «برخى از علما که دنبال مردم افتاده‏اند و سعى در ارشادایشان مى‏نمایند، یا براى اغراض دنیویه است‏یا دانش و بینش لازم راندارند و لذا زمان و وظیفه خود را نمى‏شناسند; چرا که هدایت مردم‏قبل از ظهور امام زمان(عج) از محالات است و یا اینکه اساسا تکلیف‏علما حتى قبل از ظهور فساد و غلبه جهل، دعوت و ارشاد مردم نبوده ونیست; مگر اینکه خود مردم طلب ارشاد نمایند» و حدیث مى‏آورد که:

«دعوت مردم در دوران غیبت، خود یک فساد است، زیرا آیات و روایات‏نشان مى‏دهد که هر کس اهل صلاح باشد، خود هدایت مى‏یابد.»

از طرفى‏هم در تحفه‏93 ذیل بحث آداب سفر مى‏گوید; از فوائد مسافرت، معروف ومرجع نشدن است که: «ابتلاى به آن در این زمانها که اغراض مردمان دراجتماع نمودن بر این کس، همگى اغراض فاسده دنیویه است و مرجع شدن‏این کس از جمله محرمات و مهلکات نفس است‏» و در عین حال در ادامه‏بحث مى‏گوید:«غالبا در اجتماع مصلحت و در انفراد مفسده است‏»

به‏هر حال ایشان براى عزلت گزینى اهمیت‏خاصى قائل بوده و آن را ممدوح‏مى‏داند; خصوصا در زمان خود ایشان. لذاست که در سیره عملى ایشان هم‏عزلت گزینى و فرار از مردم زیاد مشاهده مى‏شود و براى آن فوائد زیادى‏مى‏شمارد; از جمله: «[1 ] رسیدن به خیراتى که با معاشرت با عامه‏مردم به دست نمى‏آید.[ 2 ] خلاص شدن انسان از مهلکات و بدعتها; زیراکه در معاشرت با مردم باید مدارا کرد... [3 ] رهایى از تاثیرات بدمعاشران ب د [4 ] رهایى از مجالست احمق و ناجنس که عذابى است‏الیم.»

تا اینجا مى‏توان نتیجه گرفت که از منظر کشفى تنها، در یک‏صورت است که تکلیف علما و اهل عقل قبل از ظهور امام زمان(عج) ارشاددیگران است و آن، زمانى است که خود مردم طلب ارشاد نمایند. مثل خوداقدامات ایشان در تالیفاتى که حاوى ارشاد و هدایت مردم است. البته‏همیشه تقاضاى یک یا چند نفر براى ارشاد وجود دارد و در واقع تخصیص‏ایشان تخصیص اکثر است. اما درباره ارشادات بیانى نمى‏توان دنبال‏مردم رفت و آنها را دعوت به اطلاع نمود; هر چند که آیات و روایات‏فراوانى درباره امر به معروف و نهى از منکر و تبلیغ دین و اخلاق‏وجود داشته باشد; زیرا همه اینها به قلم باکفایت ایشان بدین صورت‏توجیه پذیرند که: یا به خاطر ثواب زیاد داشتن عمل ارشاد و هدایت‏است; مثل: امر به معروف و نهى از منکر و دعوت به دین و اتمام حجت‏برهر کس که تبلیغ و اتمام حجت‏بر آنها نشده است و محل آن، جایى است‏که شروط اینها وجود داشته باشد و نه در زمان ما، و یا به علت و ساطت‏و دلالت‏بر خیر است و محل آن، جایى است که خود شخص به ذات خود، طالب‏هدایت‏باشد. بنابراین، غالب این ارشادها براى ریاست است نه دلسوزى‏براى رعیت.، در عین حال در آخرین مطلب «طبق دوم‏» تاکید مى‏نماید:

«در ضمن این نوع از کلمات مزیده فایده‏اى غیر از تحقیق و بیان‏نمى‏باشد و لکن از آنجایى که ارشاد هدایت و اتمام حجت و ابلاغ معذرت‏امرى است لازم و واجب، اقدام به این تحفه نموده شد.»

چنانکه ملاحظه‏مى‏شود، دو مورد فوق اساسا با استثناى قبلى سازگار نیست; زیرا نه‏تنها دعوت مردم به دین قبل از عصر حجت(عج) از مفاسد نیست; بلکه‏اساسا ثواب بسیار نیز دارد و لازم و واجب است. در هر صورت، به نظرمى‏رسد که مرحوم کشفى در همه موارد دو نوع اندیشه ارائه داده است;یکى، نظرات و احکام اولیه که احتمالا تنها مربوط به عصر حاکمیت عقل‏است و در عصر جهل یا هیچ موردى ندارد یا بسیار نادر المورد است.

دیگر، نظرات و احکام ثانویه که عمدتا با عصر جهل متناسب است.

بنابراین، نگاه مثبتى که گاه به ساز و کارهاى اصلاح اجتماع از جمله‏امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد عوام شده است، همگى را باید جزءاحکام و نظرات اولیه ایشان محسوب کرد. لذا اندیشه کشفى در ما نحن‏فیه، «امکان هدایت دیگران در عصر جهل‏»، از سنخ اندیشه هاى واقع‏گرایانه عصر جهل است که بیشتر به انزوا و پرهیز از هدایت مردم‏گرایش دارد و استثنا، بسیار نادر است. سیره عملى و روحیات خاص‏ایشان و انگیزه وى در تحریر تحفه نیز موءید این نتیجه‏گیرى است.

3- امکان حکومت عقل (در عصر جهل)

براى بررسى مساله فوق،لازم است ابتدا یک مرور اجمالى به فلسفه تاریخ کشفى داشته باشیم.

دیدیم که ایشان تاریخ را به دو عصر نبوت و ولایت تقسیم نموده و قسمت‏اول را نیز به دو عصر حاکمیت روى ظاهرى عقل و حاکمیت روى ظاهرى جهل‏تقسیم کرد. عصر عقل از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت خاتم با روندى‏تصاعدى ادامه داشت و عصر جهل نیز تا قیام حضرت مهدى(عج) باز هم باروندى رو به رشد، ادامه خواهد داشت. پس از آن، نوبت عصر ولایت مى‏رسدکه غلبه عقل است‏بر جهل هم از روى باطن و هم از روى ظاهر هر دو.

اگر تاریخ دوره اول را مرور کنیم، در مى‏یابیم که غلبه روى ظاهرى‏عقل به صورت پیوسته و بى‏گسست انجام نگرفته بلکه لااقل عصر هر یک ازپیامبران اولى العزم نقطه عطفى در تاریخ بوده است; یعنى در آن‏دوران اکثرا ، جهل و اهل آن بود که غلبه داشت، الا موردى که پیامبربزرگى ظهور مى‏کرد و پس از تمیز کامل دو جبهه، پیامبران پیروز مى‏شدندو حکومت عقل تشکیل مى‏دادند. حال اگر هم اکثریت غلبه جهل رانپذیریم، لااقل باید اذعان کنیم که در دوره غلبه روى ظاهرى عقل،مقاطعى بوده است که حکومت و جامعه‏اى جاهلانه وجود داشته و سالها هم‏به حیات خود ادامه مى‏داده است. هر چند که بسیار از پیامبران درمبازره خود پیروز نشده بودند و بسیارى از آنها به ناحق، مقتول وشهید گشتند. در اینجا قصد ما نقد فلسفه تاریخ ایشان نیست; بلکه‏تنها مى‏خواهیم این سوءال را مطرح کنیم که آیا در زمان غلبه جهل‏اولا ، امکان حکومت عقلا وجود دارد یا نه؟ و ثانیا ، آیا امکان اصلاح‏دفعى یا تدریجى حکومت و گسستهاى جزیى در تاریخ بویژه در زمان خودایشان موجود است‏یا نه؟ در بحث «ما در کجاى تاریخ ایستاده‏ایم‏» آمدکه وى به طور عموم، سلاطین و حکام را فاسد و ظالم و اهل جهل خواند باوجود این، در جاى دیگرى اظهار مى‏دارد; اما هنوز هم «قلیلى ازسلطنت‏سلاطین است که متعلق به امر دین باشد.» اگر این جمله را جدى‏بگیریم، تخصیصى خواهد بود بر عموم فوق الذکر. اما هنوز فلسفه‏تاریخ خطى ایشان را در دوره جهل نفى و گسست در تاریخ را اثبات‏نمى‏کند. حداکثر مطلبى که مى‏رساند، این است که اگر چه زمان ایشان‏بدترین زمانها نسبت‏به گذشته است; اما نسبت‏به آینده هنوز بهتراست. پس وجود حکومت عقلا در عصر جهل نه تنها امکان دارد; بلکه تحقق‏هم داشته است; زیرا علاوه بر حکومت این «سلاطین قلیل‏» که به مراتب‏نازله عقل و دین تعلق دارند، حکومت امیرالمؤمنین(ع) که در سالهاى‏آغازین عصر جهل بوده، قطعا از حکومت عقلا آن هم در سطح بالا بوده‏است. اما اصلاح جدى حکومت در عصر جهل وجود ندارد; بلکه این حکومت‏«سلاطین قلیل‏» هم روز به روز غیر دینى‏تر و غیر عقلانى‏تر خواهد شد.

اما عمل مرحوم کشفى در کتاب میزان الملوک مى‏رساند که مى‏توان‏امیدوار بود که عمر این حکومتها را تا حدودى بیشتر کرد یا روندجهلانى‏تر شدن آنان را کند نمود و به یک امنیت محدود که مرتبه‏نازله‏اى از حکومت عقل است، ست‏یافت تا اندک کسانى که اهل عقل‏اند،امکان بیشترى براى اصلاح و حفظ خود و راهنمایى طالبان اندک هدایت‏بیابند. کشفى در میزان، به شیوه خاصى قلم زده است. مثلامى‏گوید:«مدد و الهام خداوند در قلب شیطان...همیشه با سلاطین بوده‏است‏» و براى تایید این راى، دو حکایت از معتمد ابن متوکل وبرادرش معتضد بالله نقل مى‏کند. معتمد در خواب دید که فلان شخص زندانى‏بى‏گناه است و دستور آزادیش را صادر کرد. چون تفحص کردند، معلوم شدکه به ظلم حبس شده بود. معتضد نیز چون به اصلاح نفس خود همت گماشته‏بود، ملاحى را احضار کرد و از او پرسید راست‏بگو، چرا آن زن را کشتى؟

بعد او نیز اعتراف کرد که به خاطر جواهراتش او را کشته است; همین‏طور منصور دوانقى . و این در حالى است که در اجابه المضطرین‏مى‏گوید; مراد از ظالمین، سلاطین بنى امیه و بنى عباس‏اند که رکون به‏آنها از گناهان کبیره محسوب مى‏شود. راجع به شاه اسماعیل صفوى نیزمى‏گوید که به خاطر اجتناب از قبایح، به نور پادشاهى رسید مثالها وداستانهایى از این دست در میزان الملوک به فور یافت مى‏شود. از نظرما، این گونه سخن گفتنها آن هم از فردى مانند کشفى، یقینا از روى‏تقیه و به رسم اندرزنامه نویسان براى ترغیب پادشاهان اکثرا ظالم یاغیر عادل نوشته شده است تا کمى به مردم رحم کرده و ظلم کمترى کنند وحداقل بدتر از آنچه که هستند، نشوند. خود کشفى، فلسفه این گونه‏برخوردها با پادشاهان را در تحفه الملوک توضیح مى‏دهد و معتقد است که‏انسان نباید با سلاطین مجالست داشته باشد; زیرا سلاطین وفا ندارند وبه اندک چیزى با ندیمان خود بد مى‏شوند و نزدیکان خود را مى‏کشند. پس‏فایده سلاطین فقط در دور بودن از آنهاست; ولى اگر کسى مبتلا به‏مجالست‏با آنان شد، نباید به محبت آنها اعتماد کند و «مثل اطفال‏نهایت مدارات و موافقت و مرافقت را با او بنماید و او را از هواى‏نفس او به طریق رفق و مدارات بگرداند و... به مقتضاى اراده اوتکلم بنماید، مادام که منافى مصالح عامه و خاصه مردمان نباشد» وباید «حرمت او را در حضور و غیاب نگاه دارد»

و معناى با زبان‏کودکى با سلاطینى که مثل کودکند سخن گفتن; یعنى همین که در میزان‏صورت گرفته است. در غیر این صورت; باید گفت که کشفى حکومتهایى مثل‏معتمد و معتضد و... را عادل مى‏داند. در واقع دوران جهل به دوران عقل‏بدل شده و کل دستگاه فلسفى او فرو مى‏ریزد. نکته پایانى اینکه، به‏طور کلى کشفى سه نوع اندیشه دارد; یکى، اندیشه هایى که عمدتا مربوطبه عصر عقل است. دوم، اندیشه هایى که در عصر جهل مورد پیدا مى‏کند وسومى هم، آنهایى که از روى تقیه ارائه شده است. البته قسم آخر درواقع اندیشه نیست; بلکه به قول جان سرل «فعل گفتارى‏» و به قول‏اصولیین مطالبى که «دلالت لفظى‏» ندارد; بلکه «دلالت جدلى‏» دارد،است. از طرف دیگر، بویژه ایشان، حداقل دو نوع بیان دارد; یکى، آنهاکه از حقائق غالبا تلخ پرده بر مى‏دارد و یکى هم، بیاناتى که‏تقیه‏آمیز و از روى مماشات هستند.

 

فروش فروشگاه طراحی فروشگاه آنلاین فروش فروشگاه آنلاین فروشگاه تحت وب راه اندازی فروشگاه تحت وب وب سایت فروشگاهی ارزان طراحی وب سایت باشگاه مشتریان پرداخت ماهیانه فروش آنلاین فروش محصولات چندین پذیرنده طراحی فروشگاه ریسپانسیو طراحی سایت و فروشگاه اینترنتی طراحی و پیاده سازی فروشگاه ساخت سایت فروشگاهی فروشگاه حرفه ای ساخت فروشگاه آنلاین ساخت فروشگاه Online سفارش سایت فروشگاهی طراحی فروشگاه اینترنتی اختصاصی قیمت طراحی فروشگاه اینترنتی فروشگاه ساز حرفه ای فروشگاه اینترنتی آماده فروشگاه ساز قیمت راه اندازی سایت فروشگاهی سفارش طراحی فروشگاه اینترنتی
All Rights Reserved 2023 © BSFE.ir
Designed & Developed by BSFE.ir